کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

542


اشتباه می‌کردم .. که بعد از خدا .. خودم را به تو سپرده بودم ..

اشتباه می‌کردم .. که دخترک رویاهای تو بودم .. با همان ظرافت .. با همان نیاز به مراقبت ..

اشتباه می‌کردم .. که گلبرگ‌های صورتی لطافتم را .. به تو سپردم .. و نگاه پر انتظارم را .. به چشمان تو دوختم !

اشتباه می‌کردم ..

که هر بار می‌گفتی ”مراقب خودت باش” .. می‌گفتم ”نه، نیستم! تو مراقبم باش” ..

اشتباه می‌کردم ..

عروسک نازکی بودم .. نسیم ناملایمی می‌وزید .. گیسوانم می‌رنجید و کمر خم می‌کرد ..

اشتباه می‌کردم .. عزیزترینم ..

.

از عروسک بودن خسته شدم .. از نازک و لطیف بودن کودکانه خسته شدم ..

آن روز که ردی از حجم خودخواهی‌ام، روی شانه‌های نگاهت دیدم .. دانستم که اشتباه می‌کردم ..

.

من عروس سپید پوش و خنده‌روی تو می‌مانم .. تا .. نفسی بیاید و برود ..

من چراغ خانه تو .. و بهانه پر شر و شور زندگانی تو می‌مانم ..

ولی اینبار به تو اطمینان می‌دهم .. که خودم، مراقب خودم هستم!

مراقب دستهایم .. مراقب چشمهایم .. مراقب زانوانم .. مراقب کمر دردناکم .. مراقب همه ظاهرم ..

ولی قلبم را .. نگاهم را .. احساسم را .. آرامش‌ام را .. تو .. با مردانگی‌ات مراقبت کن .. مرد ِ دوست داشتنی قصه زندگی من!

.

آخ .. می‌بینی! باز خودم را به تو سپردم عزیزم .. خودم را نه .. خــــــــــــــــــــــــــــودم را ..



نظرات 12 + ارسال نظر
سیندخت 10 مهر 1392 ساعت 09:37

عزیزم...

..

اطلسی 10 مهر 1392 ساعت 09:57

قاصدددددکککک!!؟؟؟
عزیزم چرا اینقدر داری خودت رو توی این رابطه اذیت میکنی؟چرا کمی همه ی رو به حال خودش رها نمیکنی؟
اگه دوس داشتی کامنت خصوصی بمونه
من نگرانتم

عزیزدلم فکر کنم سوءتفاهم شده :))
.
اگه دوست داشتی جوابم به زهرا رو بخون :)

زهرا 10 مهر 1392 ساعت 10:14

من فکر میکنم همه ی زنها دوست دارند که بعد از خدا خودشان را به شوهرهایشان بسپاراند.یعنی من هم مثل توام.یعنی منم اشتباه میکنم؟

اینکه چطور خودمون رو بسپریم مهمه زهرا جان ..
به نظر من اینکه تمام و کمال خودمون رو به همسرمون بسپریم و انتظاراتمون از او، به جهت مراقبت از ما زیاد باشه، بله ، اشتباهه ..
به نظرم ما باید اول از همه بلد باشیم خودمون از خودمون مراقبت کنیم .. باید در عین حفظ ظرافت و لطافت و زنانگیمون، قوی هم باشیم ..
.
زهرا جان انتظار داشتن .. بعدش برای من ناراحتی زیادی به همراه داره .. توقعم میره بالا .. این خوب نیست .. برای دو طرف خسته کننده میشه ..
ولی در بعضی موارد .. حتما مسئولیت مراقبت از من با همسرم هست ..

آتا 10 مهر 1392 ساعت 12:07

قاصدک من نوشته های تو رو میخونم احساس بی سوادی بهم دست میده، انقدر قشنگ می نویسی،پستت رو 3 بار خوندم اگه سوال تستی در بیاری می تونم جواب بدم.
انشالله خود خدا حافظ جفتتون و زندگی قشنگتون باشه

آتا جان من بی رودربایستی بهت میگم این قطعا لطف توئه ..
چون دستنوشته‌های خودت از نظر من عالی هستن ..
در هر حال ممنون که اینقدر محبت داری که وقتی حس خوبی بهت دست میده، برام می نویسی .. می بوسمت :))

زهرا 10 مهر 1392 ساعت 12:30

پس فکرکنم منم باید رو خودم کار کنم .من خودمو تموم و کمال سپردم دست همسر...توقعمم ازش بالاس...
اگه میگی بده که فکرکنم منم باید رو خودم کار کنم

خودت نظرت چیه زهرا جان؟
خودت چه احساسی داری به اینکه تمام و کمال خودت رو سپرده‌ای به همسرت؟
شاید فکرهامون با هم فرق میکنه عزیزم .. دوست داشتی حست‌ات رو برام بنویس :)

قاصدکی! منم باهات موافقم! در وهله ی اول ما باید مراقب خودمون باشیم و به طرز معجزه آسایی می بینیم بعد ازینکه مراقب خودمون بودیم همراهمون حالا هر کی که می خواد باشه متوجه می شه که ما آدمی هستیم که مراقب خودمون هستیم بعد باز هم به طرز معجزه آسایی و از روی علاقه ای که بین ما و همراهمون وجود داره اون هم شروع می کنه به مراقبت از ما!!!

به نظر من تو رابطه ها باید به طرف مقابلت نشون بدی که تو چه سطحی داری زندگی می کنی و کجای هرم مازلو قرار داری و چقدر برای خودت ارزش قائلی! اونوقت اون هم براساس ارزشی که تو برای خودت قائلی باهات رفتار می کنه!!!

خوبه اول خودت مراقب خودت بودی بعد خودتو به همسرت سپردی!!! خب تو خیلی گلی و لطیفی و حتما باید یکی باشه که یه حباب بذاره روت تا توشبای زمستونی یخ نبندی

واقعا تو بهتر منظور من رو گفتی عزیزم ..
من گاهی بوده حالم خوب نبوده .. و دیده‌ام احسانم اذیت شده .. دیده‌ام مراقب خودم نبوده‌ام .. و زندگیمون آسیب دیده ..
آفرین! از روی علاقه .. و نه فقط وظیفه صرف و مطلق ..
البته که زن و شوهر وظیفه دارن مراقب هم باشن .. ولی این مراقبت نباید آزاردهنده بشه ..
.
آفرین! ارزش دادن به خود رو خیلی خوب گفتی ..
.
ای داااااااااد .. حالا چه کنم من با این دلی که غنج رفت :))))))))

زهرا 10 مهر 1392 ساعت 13:27

خب توقعم ازش بالاس .خودمم میدونم .دوست دارم همش مثل یک عدد پونز بهم وصل باشه.دوست دارم همش با من باشه .دوست دارم تمام و کمال وجودشو خرجم کنه و راستش بدجنس که میشم وقتی برای خانواده اش یک کاری میکنه دلم میگیره (هرچند که هیچ وقت به روش نیاوردمو همیشه خودم همراهش بودم در این مورد)اما قاصدک سخته ۶سال تموم آدم این جوری زندگی کنه و حالا بخواد حمایت نداشته باشه از طرف شوهرش...یعنی اون حمایتی که مدنظره منه .

زهرا عزیزم .. اگر فکر میکنی روشت درسته که تغییرش نده .. ولی اگر فکر میکنی درست نیست، و باید رویه‌ات تغییر کنه .. می‌تونی تغییرش بدی عزیزم .. 6 سال زندگی .. در برابر اینهمه -ان‌شاءالله- سال دیگه که قراره با همسرت زندگی کنید و کنار هم خوشبخت باشید .. خیلی کمه ..
.
یه بار در مورد دکتر رفتن صحبت کردیم .. گفتی به شوهرت نگفتی، ولی انتظار داشتی خودش بدونه تو دوست داری با تو بیاد دکتر .. من نمیگم این تیپ حمایتها رو از خودت دریغ کنی..
مثلا من ترجیح میدم به جای اینکه احسان نگران باشه من سرما نخورم، بهش اطمینان بدم مراقب خودم هستم ..و او مراقب باشه حرفی نزنه،رفتاری نکنه که من احساساتم جریحه دار بشه .. -البته انتظار منطقی .. نه اینکه اینقدر لوس باشم که از ترس بر خوردن به من، اصلا حرف نزنه .. -
به جای اینکه نگران باشه من سر کارم کم آب میخورم، برای همین سردرد میگیرم، بهش اطمینان بدم من مراقب خودم هستم .. به جاش احسان مراقب باشه آرامش روحی من لطمه نخوره .. یعنی عمدا اینکار رو نکنه ..
میدونی چی میگم؟
مثلا دست من رو نگیره مثل یه دختر بچه من رو ببره دکتر .. من بهش اطمینان بدم اینقدر برای خودم اهمیت قائلم که نگران سلامتی خودم باشم .. ولی از طرفی با من همراه بشه بریم دکتر ..
.
اگه درست نتونستم منظورم رو بگم ببخش منو ..

اطلسی 10 مهر 1392 ساعت 14:09

جوابرو خوندم یکم کم شد از نگرانیم...
نظرمو بگم؟
من اوایل دوستیمون خیلیییییییی خودمو مستقل و قوی نشون میدادم!همه کارهام رو خودم میکردم!یه پا مرد بودم!یبار فرنام گفت تورو که با خواهرم مقایسه میکنم میبینم چقدر بچه و لوسه و تو چه شیرزنی هستی!خوشم اومد!راستش من مرد خونه مامان و بابا هم بودم!
اوایل ازدواج همین بودم!هنوز سعی میکردم مستقل باشم...کم کم دیدم توقعات همه داره ازم بالا میره و من جوابگو نمیتونم که باشم!!!همه میگفتن اطلسی که بابا خودش کاراشو میکنه!کمک نمیخواد!مستقله!هیچ کس نگرانم نمیشد اما در شرایط مشابه نگران دختر خونه شون میشدن!و منی که امانت بودم توی خونشون به امان خدا رها کرده بودن!
مامانم هم بارها بم گفته بود در عین اینکه مستقلی گاهی لازمه ناز بیاری.لطافت زنانه نشون بدی...شکنندگی یه دختر و داشته باشی....
با تجربه خودم سعی کردم کم کم تغییر رویه بدم.غیر ازینکه خواسته هامو میخوام...هوای خودمو دل مو دارم---که اینها از اموزشهای مادام بود که در همه حال میدیدم فققققط خودشو میبینه و بس---- هوای همسرمم داشته باشم...فرنام هیچ وقت چیزی نگفت اما حس کردم که متوجه تغییر من میشه.و کم کم عادت کرد.
اگر سختی هس اجازه میدم تقسیم شه.اگر نگرانی هس فرنام رو هم شریک میکنم.اگر ....
هنوز نتونستم کمال و تمام اجراش کنم اما همینکه باخودم به نتیجه رسیدم!و تونستم روح همیشه مظلوم و بقولی ساکت و کم توقع خودمو از زندگی مشترک توجیه و مجاب کنم خودش قدم بزرگیه!هوای خودم و همسرم رو باهم دارم...تا بعدها خودمو سرزنش نکنم.جفتمون در اولویت اول هستیم!اگر من خودمو نسازم و ارامش ندم پس چطوری به همسرم ارامش بدم؟
قبلا خودم فدای کمال و تمام زندگی بودم...دگر خواهی داشتم!!!

همه اینها تغییرات خوبی هستن ..
تو به نظرم دقیقا چیزی رو گفتی که من گفتم .. تو الان بیشتر مراقب خودت هستی .. در عین اینکه مراقبت بیشتر شوهرت رو هم داری .. اینطور نیست؟ :)
آفرین .. واقعا اگر مثلا تو آرامش نداشته باشی و مثلا مدام شوهرت رو در دل خودت سرزنش کنی که چرا شرایط رو جوری مهیا نکرده که تو اینطور تحت فشار نباشی، نمیتونی زندگی خوبی بسازی ..
و خودت هم کاری نمیکنی .. چون مدام منتظری یکی بیاد مراقبت باشه .. و این انتظار تا ابد طول میکشه .. چون کسی اونطور که خود آدم میتونه مراقب خودش باشه، نمیتونه ازش مراقبت کنه .. و بعد این میشه دور باطل انتظار و برآورده نشدن انتظار .. و فرسودگی ..
ایشالا همیشه خوشبخت باشی عزیزدلم :بوس ..



.
فقط یه کم، کم شد؟ چرا؟؟

میترآ 10 مهر 1392 ساعت 15:21 http://mitra-1993.blogfa.com

در این زمینه بی تجربه ایم. :))
ولی دعا میکنم همه زوج های جوون مثل شما خوشبخت باشن و به همچین نکات ریزی تو زندگیشون توجه کنن که خوشبخت هم بمونن. :)

:))
مرسی عزیزم ..

گنجشک پرگوی باغ 11 مهر 1392 ساعت 10:45

ای من فدات شم با این واکنشت
خیلی خوب بود

دلم برات تنگ شده .. برای یه گپ دوستانه ..
کاش یه وقتی جور کنیم و بریم جای همیشگی .. با بچه ها ..

اطلسی 13 مهر 1392 ساعت 14:12

دقیقا...

جمله اخرو نفهمیدم عزیزم

گفتی یه کم از نگرانیت کم شد .. سوال کردم فقط یه کم، کم شد؟

اطلسی 14 مهر 1392 ساعت 11:30

بلی من همچنان نگرانم و دلم میخواد هرچه زودتر از خودت اون قاصدک شادو قبراق رو بیرون بکشی و نشونش بدی

:(

نیستش اطلسی .. اون قاصدک نیستش ..
عالمی دیگر بباید ساخت .. و از نو قاصدک!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد