کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

543


از کلافگی و خستگی روح .. به جیغ زدن نزدیکم ..

لبهایم را به هم چسبانده‌ام و فشار می‌دهم تا مبادا صدای التهاب درونم به بیرون درز پیدا کند ..

دلم میخواهد روابط را روی سایلنت بگذارم .. حتی روی ویبره نباشد، تا شنیدن صدایی وسوسه‌ام کند و خلوتم را بشکنم ..

دلم میخواد ”من” باشد و ”عشق” و ”قلدر” .. سه تایی بزنیم بیرون .. از این .. از این .. .. از این هوای نفسگیر ..

برویم تا بهشت .. قلدر را پارک کنیم گوشه‌ای .. فلاسک چای معطر را برداریم و برویم و بنشینیم در ارتفاع خلوت عاشقانه‌مان .. دست در دست احساس هم، چای گرم بنوشیم و .. خاطره‌ای دونفره را مزه مزه کنیم ..

خدایا ..

دلم میخواهد این بار سنگین را از روی دوش ”من” و ”احسانم” برداری .. دلم برای شیطنت‌های خالصانه‌مان تنگ شده ..