کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

549



حکایت تابستان و پاییز امسال حکایت جالبی بود و هست ..

تا چند روز قبل تمام وقت اسپلیت روشن می‌کردیم و کولر آبی رو روی دور تند میگذاشتیم و توی ترافیک عرق می‌ریختیم ..

و از چند روز قبل ، به بعد! دستهامون رو ها میکنیم و پنجره‌ها رو کیپ می‌کنیم و توی ذهنمون .. دنبال بخاری گوشه انبار می‌گردیم ..

چه یهویی اومدی پاییز هزار رنگ! یهو شب خوابیدیم تابستان بود و صبح که پا شدیم پاییز شد .. 

.

روزگار دست روی گردونه زمان گذاشته و چهار فصل .. مرتب و بدون جر زنی و پارتی بازی .. میان و میرن و یکی به رقم سن ما اضافه میشه .. و کاش این میان.. حواسمون باشه هر چه بدست می‌آوریم .. عمر است که به پایش میریزیم ..

.

مشغولیت ذهنم موضوعی هست که تازگی ندارد .. ولی هر بار رنگ و بویی جدید دارد .. گاهی دوست دارم تمام راههای مبادله احساسات و اطلاعات را .. رو به دنیای بیرون از خودم .. ببندم و فقط تنهایی را بچشم ..

.

این روزها احساس میکنم وظیفه خواهر بزرگ بودن و فرزند بزرگ بودنم سنگینتر از قبل شده .. یک دنیا حرف دارم .. از هزار روز قبل تا حالا .. که باید توی گوش داداش کوچیکه و آجی کوچیکه بخوانم ..

.

بزرگ شدن . یعنی اینکه دلت خون باشه .. ولی تو به تناسب موقعیتت برقصی از شادی ..

بزرگ شدن .. یعنی اینکه وجودت در هاون خستگی له شده باشه .. ولی تو به تناسب موقعیتت .. سرحالترین و شادابترین باشی ..

بزرگ شدن .. یعنی اینکه دهانت که باز بشه .. سیل کلمه جاری میشه .. ولی تو به تناسب موقعیتت .. دهان ببندی ..

بزرگ شدن .. یعنی اینکه دلت پاره پاره باشه .. غم باشه .. دلخوری باشه .. ولی تو .. به تناسب موقعیتت .. لبخند روی لب بنشانی و ... مهربان باقی بمانی ..

بزرگ شدن .. یعنی .. خودت را ته صف بذاری .. 

بزرگ شدن .. چه دوره بی‌رحمانه‌ای هست!! 


.

من حالم خوبه ها :) .. بزرگ شدن یعنی همین دیگه!!




نظرات 8 + ارسال نظر
زهرا 20 مهر 1392 ساعت 09:33

برای رسیدن به جاهای خوب باید سختی های زیادی کشید...فکرکنم بزرگ شدن هم یکی از جایگاه های خوب باشه نه؟؟؟اما من در کل خیلی وقتها دوست دارم تو همون دوران کودکی خودم بمونم...خسته شدم از بس بزرگ بودم

آخه بزرگ شدن معانی مختلفی داره .. بعضی بزرگ شدنها .. که به نظر من فقط رشد جسمی داره .. خوب نیست .. بعضی بزرگ شدنها .. یعنی شکل گرفتن خصلتهای ناخوب در آدم .. که اینم خوب نیست ..
اون بزرگ شدنی که تو میگی .. آره درد داره .. ادم کش میاد .. همه ابعاد وجودیش رشد میکنه .. و آره این خوبه..
منم کودکی رو دوست دارم ..
پاکی و صداقت دوران کودکی رو دوست دارم ..

زهرا 20 مهر 1392 ساعت 10:28

نه نه من الان منظورم از کودکی صداقت و خوبی های اون زمان نبود...من اصلا مقصودم از بزرگ شدن بزرگ شدن جسم نبود قاصدک...اینکه به قول تو همیشه خودمو ته صف بذارم و بزرگ بشم خسته ام کرده...اینکه دلم پاره پاره باشه اما لبخند به لب باشم خسته ام کرده...اینکه هی حرف بشنوم و سعی کنم خودمو به نفهمیدن بزنم به صرف اینکه خواستم بزرگ باشم خسته ام کرده...گاهی دوست دارم بچه باشم...من از این همه بزرگ شدن خسته ام

عزیزم ....

آلما 20 مهر 1392 ساعت 10:40

آره بزرگ بودن سخته
خیلی ها سن شون زیاده اما بزرگتری بلد نیستن

آره موافقم .. دیده ام .. خودم هم گاهی بزرگتری که بزرگی بلد نیست، بوده ام :(

اطلسی 20 مهر 1392 ساعت 10:40

من از دوران نوجوانی بزرگ بودم!متاسفانه خیلی زود بود اما شدم دیگه!یعنی یادم نمیاد بچگی کرده باشم البته تا قبل بدنیا اومدن خواهرم....بعدش دیگه من بچه بزرگ بودم و....

عزیزم .. بچه های بزرگتر تقریبا ماجراهایی مثل هم دارن ..
ایشالا همیشه بزرگ باشی عزیزم ..

گنجشک پرگوی باغ 20 مهر 1392 ساعت 10:48

آره قاصدک می فهممت
و غمگین می شم
راست می گی
بزرگ شدن یعنی همین
حالا بذار بچه ت به دنیا میاد
می بینی دیگه قاصدک خودش رو نمی بینه
دیگه نمی تونه کودک باشه
باید همش و همش ! باید ته تهِش بزرگ باقی بمونه!!!

ابجیم همیشه می گه مردا هم بچه ن! سن و سالشون اهمیتی نداره! همشون بچه ن!!! نباید به دنبال مردی باشه که قدرت تجزیه و تحیلی به اندازه خودت داشته باشه و به اندازه ی تو گذشت داشته باشه!!!

چه دنیای غریبیه

غمگین میشم .. حداقل دوست دارم تو بیای و بگی نه! ببین چقدر همه چی خوبه . همه چی قشنگه ..
و بعد .. یکی از ابعاد + این ماجرا رو نشونم بدی .. و من بگم خدا رو شکر .. اوضاع همچنان خوبه ..

لوتوس 20 مهر 1392 ساعت 17:27 http://khaneh-del.blogsky.com/

اینجا هوا شبیه پائیز نیست بلکه بسی سر است بسان زمستان
بخوای نخوای باید بزرگ شی


ایشالا همراjavascript:void(0);ه با موفقیت و شادی باشه عزیزم

واقعا ؟؟ چه بامزه .. پس :
زمستان است !
خورشیدی، دل سرد خزان این جدایی را نسوزانده؟

از قاصدک!

میترآ 20 مهر 1392 ساعت 20:33 http://mitra-1993.blogfa.com

از چند ماه پیش تو ذهنم بود یه پست بذارم با عنوان "بزرگ شدن درد دارد".با تک تک سلول های بدنم چیزایی که گفتی رو درک میکنم!
(خخخ خواستم بگم منم بزرگ شدم یعنی :)) )

عزیــــــــــــــــــ-زم .. معلومه که تو هم بزرگ شده ای ..:))

آتا 20 مهر 1392 ساعت 20:43

من تا همین یک سال پیش کوچیک بودم! خیلی کم تر از سنم رفتار می کردم. بچه بودم. این یک سال نمی دونم چی شد که انقدر من تغییر کردم.به قولی بزرگ شدن درد داره ولی هر چی باشه علی رغم تمام مسئولیت هایی که به دنبال میاره ولی بازم به نظرم دوست داشتنیه

آره بزرگ شدن .. یه تلخیه دوست داشتنی داره .. ولی گاهی هم دلگیره ..
همین دیروز دلم میخواست خودم رو کوچولو کنم و برم توی بغل مامانم ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد