کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

553


روزگار هم احمق است .. مثل خیلی از آدمها ..

درست وقتی تنهایی لحظه مرگ توست .. دست عزیزت را می‌گیرد و می‌بردش .. شده تا یک قدم آنطرف‌تر ..  و یک لگد حواله احساس تو می‌کند و تو پرت میشوی در چاه تنهایی ..


درست وقتی دلت چلچراغ احساس میخواهد .. برق می‌رود .. و تو می‌مانی و احساسی که لمس شدنی نیست ..

درست وقتی نباید .. ”باید” قد علم می‌کند ..

.

عجب دنیای وارونه‌ای ..

لعنت یعنی چه؟ اگر یعنی تمام حرفهای بد، پس لعنت نثار این روزگار و ساز ناکوک‌اش ..