کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

591


گاهی وقت‌ها .. با خودم فکر میکنم “ یعنی به خونه می‌رسم ..”

وقتهایی مثل دیشب! سر کلاس حل تمرین .. وقتهایی مثل دیروز .. که بعد از صدای دستگاه کارت ساعت .. که تمام شدن ساعت کار را اعلام می‌کنه .. بدو میرم تا به متروی دوست نداشتنی برسم .. و بدوم تا کلاس .. تا صندلی ردیف اول .. با یک متر فاصله از وایت برد .. و بنشینم و ذهن و مغز خسته و لهیده و غش کرده‌ام را با خواهش و التماس و شکلات و آبنبات بیدار نگه دارم .. شاید دو خط بیشتر در خود جا بده و من .. در برابر خودم سربلند بشم .. وقتهایی مثل دیروز .. که ساعت 8 تا 8:15 شب اندازه یک سال بگذره و من همینطور که با مداد قرمز رنگم حل مسئله را روی صفحه خالی دفتر می‌نویسم .. بغض کنم و بگم خدایا .. ببین چقدر داره سخت میگذره .. ببین خدا .. و اشک را قورت بدم و باز تمرکز کنم .. و چشم بدوزم به اثر ماژیک .. که تند و تند تبدیل به فرمول میشه .. و من گاهی اینقدر کند میشم که از دنبال کردن فریم‌هایی از این فیلم متحرک جا می‌مانم .. و به خودم میام و می بینم تخته پر شده و من چند ثانیه‌ای .. با چشم باز .. خواب بودم ..

این روزها .. سخت، سخت می‌گذرن .. از برنامه به شدت عقبم .. برنامه‌ای که رسیدن به اون رویایی هست که میل دارم دست یافتنی باشد .. روز را با فکر کردن به شب .. و جزوه‌های ولو شده روی یکی از دو قالی سالن میگذرونم .. و شب .. آرزو میکنم کاش روز بود .. و من توان بیش از این داشتم و می‌نشستم پای این چند برگ و اینقدر می‌خوندم تا تصویر گنگ و مبهم این صفحات، بشن ملکه ذهنم ..

ایمان دارم می‌تونستم بهترین باشم .. ایمان دارم .. ولی زمان ندارم .. وقت ندارم .. و روح و روانم خرد و خسته این بی وقتیست ..

.

ایمان دارم وهنوز .. کشان کشان .. خستگی‌ها را دنبال خودم .. روی زمین میکشم .. تا دو ماه دیگر .. دو ماه مانده تا روز موعود .. 60 روز ..“ ناگهان .. چقدر زود دیر می‌شود ..”



نظرات 6 + ارسال نظر

خانومی! ازت می خوام این دهه از زندگیت رو جوری آغاز کنی که اگه تو دهه ی هشتاد زندگیت به این روزها فکر کردی لذت ببری! لحظه هات رو و روزهات رو زندگی کن! در حد توانت از خودت توقع داشته باش!!! دیگه هرگز 17 آذر 92 تکرار نخواهد شد!!! لطفا

.
نگرانم ..
روزی برسه که به خودم بگم بد کردی .. باید بیشتر زحمت می کشیدی .. چند ماه سختی بیشتر می کشیدی .. تا الانت خوب بگذره ..
نگرانم .. نگران ثمره عشق خودم و شوهرم .. نگران پاره تنمون .. که میخوایم فردا رو براشون مهیا کنیم ..
همش نگرانم :((

شقایق 18 آذر 1392 ساعت 10:14

امیدورام از این شصت روز نهایت استفاده رو ببری تا به بهترین نتیجه برسی عزیزم :)

مرسی عزیزم ..

آتا 18 آذر 1392 ساعت 11:42

قاصدک هر کاری میخوای بکنی بکن ولی خودتو سرزنش نکن و انگشت اتهام رو به سمت خودت نگیر . من به عنوان کسی که یک عمر کارم این بود دارم بهت میگم . این طوری خرد میشی. عزیزم من اینو جدا میگم تو شرایطت خاصه. شاغلی و متاهل واقعا چه انتظاری داری.؟ انتظار داری خسته و کوفته تا صبح بیدار بمونی ؟ پس کم کاری از تو نیست شرایط ایجاب می کنه. از همین وقت باقی مونده استفاده کن. به خدا کنکور خیلی مسخره تر از این حرفهاست. فقط همین 2 ماه در حد توانت بخون نه بیشتر

یه ”مرسی“ واقعی برای تو ..

اطلسی 18 آذر 1392 ساعت 11:42

این همه نکرانی های منه که سعی میکنم بروی خودم نیارم دارم مقاومت میکنم و الان دیگه ذهن و زاوهام خستن ازین مقاومت...من میترسم سال دیگه باززززززززززززز این غصه تکرار بشه نههههههههههههه
از فرمول نگو که من این صفحه هارو رد میکنم!!
یه لحظه بغض سر کلاستو فهمیدم...حس کردم...منم دارم ازین روزا

می فهمم ..
امیدوارم برای همه ما بهترین‌ها پیش بیاد ..

زهرا 18 آذر 1392 ساعت 11:48

ایشالا نتیجه کارت عالیه
خدایی سخته هم کارمند باشی.هم زن خونه باشی و هم بخواهی که درس بخونی.ایشالا موفق باشی

ممنونم زهرا جان ..

میترآ 19 آذر 1392 ساعت 22:00 http://mitra-1993.blogfa.com

واقعا میفهمم چی میکشی.خیلی سخته خیلی.مخصوصا واسه تو که هم شاغلی هم خانه دار.ایشالله که خدا کمکت کنه جواب زحماتتو بگیری.بیخود نیست که میگن "درس خواندن با سوزن چاه کندن است"...

من نشنیده بودم این رو ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد