کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

592


بغض دارم .. از اون روزهایی هست که بغض دارم .. غمگین نیستم .. ولی بغض دارم .. خسته نیستم .. ولی بغض دارم ..

بغض دارم وقتی یاد بعضی‌ها می‌افتم .. وقتی یاد عطر خوشبوی مرد زندگیم می‌افتم .. وقتی یکی که به حرفش ایمان دارم .. میگه عالیه .. ادامه بده .. وقتی می‌بینم خورشید، زمستون رو دست انداخته و با تمام قوا می تابه ..

بغض دارم و یک دنیا .. یا نه .. هزار دنیا .. یا .. دنیا دنیا به فرداها امیدوارم ..

بغض دارم و دلم آغوش خوشبوی شوهرم را می‌خواد .. که مثل همه این روزها .. وقتی میرسیم خانه .. قبل از اینکه پالتوی سفت و سخت را روی جالباسی آویزان کنم .. اویزان آغوشش میشم و انرژی میگیرم ..

و الان بغض دارم .. و کاسه پلک پایینم پر از اشکه و منتظرم غروب بیاد و بوی خوش عشقم برسه و دلتنگیها رو روی شونه‌هاش خالی کنم ..

.

.

یادم می‌مونه که من می‌تونم .. می‌تونم ..