از وقتی ممد آقا پنجره رو تمیز کرده .. ایستادن و دید زدن آلاچیق روبروی پنجره سخت شده .. انگار تو بیشتر در معرض دیدی، تا آلاچیق نشینهای اون طرف شیشه .. همچین شیشهها رو تمیز کرده که تا چند روز وقتی وارد اتاق میشدم فکر میکردم شیشهای در کار نیست و مستقیم از پنجره میشه رفت توی محوطه سبز .. بی هیچ مانعی ..
آلاچیق روبروی پنجره اتاق شرکت .. کلی ماجرا داره .. کلی سرش شلوغه و رفت و آمد داره .. بارها خستگیها و اعصاب خردیهای پشت میزم رو برداشتهام و پناه بردهام به کنج اتاق خالی و از پشت پنجره به آلاچیق و مهمونهاش زل زدهام .. جماعت دختر و پسری که خندههاشون تا آسمون بالا میرفت .. دختر بچههای همسایه .. یکی بور .. مثل بچههای اروپایی .. و یکی دخترک سیاه چشم افغان .. که اسباب بازیهاشون روی میز چوبی ولو شده بود و با هم بازی میکردن .. سن بالاهای این دور و اطراف .. که دور میز کوچک آلاچیق مینشتن و خاطره میبافتن ..
یا گربههایی که به سر و روی آلاچیق چنگ مینداختن و بالا میرفتن ..
سکوت عجیبی داره این محوطه سبز پشت پنجره .. انگار کسی عصای موسی را زده بین دو رشته ساختمان قد کشیده تا فلک .. و راه سبزی پهن شده این بین .. و اهالی به احترام این طبیعت محصور .. آرامش کوچه را حفظ میکنن ..
گاهی دوست دارم قاصدک رو با همه مشغلههاش بذارم پشت میزش .. و لیوان چایام رو بردارم و برم و دوخته بشم به نیمکت آلاچیق .. پشت به پنجره شرکت .. رو به سبزی ..
منم می خواستم همین پیشنهادو بهت بدم
بدو برو
چُجا؟
آلاچیق؟
نمیشه
شاید یه روزی کلا بزنم برم ..
منم از اون بالایی ها میخواممممممم خیلییییییییی زیاد اصلا دوست دارم الان برم
دشت سبز رو پایه ام ...اما دریا رو نه ..میخوام ی جایی باشه ک حریم خصوصی داشه باشم ...دریا زیادی لخت و عوره :(
منم دشت رو بیشتر دوست دارم .. و کوهستان رو ..
خواستی بری سفر منو با خودت ببررررررررررررررررررررررر
به شذت نیاز به یه مسافرت دارم
بزن بریم .. به سرعت برق و باد
اخی خاطرات بیرون نگاه کردنم از شرکت اومد جلوی چشمام.
یکی از ارایشگاههای خیلی معروف تهران درست روبروی شرکت ما بود. اتفاقا یکی از گل فروشیهای خیلی معروف هم سرکوچمون بود. عشق ما این بود که 5 شنبه باشه و اقای مهندس زودتر تشریف ببرن خونه. ما هم بپریم تو اتاقش و ازونجا عروس دومادا و ماشین عروسهای کلاسیک رو نگاه کنیم. یه حالییییییی میداد.
چه باحاله بوده ..
دیدن عروس و داماد و ماشین عروس ..
من اینجا تنها میرم پشت پنجره ..
هی میام میبینم اپ نکردی اونوقت یهو همه پستا باهم میاد
من بیمعرفت نیستما
راس میگی....عجب تصورات قشنگی کاش بشه...
وای الاچیق رو بگو...محوطه ماهم همینطوره اما همش توی دیدی نمیشه رفت قدم زد...دلم میخواس صبا با لباس ورزشی توی این محوطه قدم بزنم!!!!!
شما کلی هم بامعرفتی عزیزم ..
یهو پستا نمیاد .. من یهو میشینم و هی مینویسم .. هر سه تا رو دیروز نوشتم
آره واقعا منم دلم میخواد لباس ورزشی بپوشم و موهام رو دمب اسبی ببندم و برم پیاده روی ..
من چند تا پست نخونده دارم؟؟؟
دلم برات تنگ شده بود قاصدک
فکر کردم تو هم رفتی تو لک ونمی نویسی
عزیزمی .. منم همینطور دوستم
نه یه کم از لک در اومدم .. دیروز هم که کلا ترکوندم ..
من همیشه دریا رو می بینم بدون هیچ کس دیگه ای
کلا ویوی پنجره اتاقمو که براتون گذاشتم یبار
فقط دریاست ودیگر هیچ
واقعا خوش به حالتون .. الهی همیشه طبیعت زیبای خدا رو ببینید ..
این رو با همه وجود میگم ..
من دلم میخواد ساکم ببندم برم مشهد
منم
آخرین بار پاییز 90 رفتم ..
سلام خانوم خانوماا.
چه می کنی با رژیم ؟
روز چندمی؟
چند کیلو کم کردی؟
اذیتت که نمیکنه؟
سلام عزیزم ..
روز هفتم هستم ..
نمیدونم چند کیلو .. روی ترازو نرفته ام .. ولی تغییر سایزم محسوس هست ..
یکی دو بار خیلی اذیت شدم .. ولی مقاومت میکنم ..
مرسی که جویای حالم بودی دوستم