کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

623


شاید اسمش ” سندروم افسردگی پیش از تحویل سال 93 “ باشه !

نمی‌دونم ..

هر چی که هست .. من .. بهش مبتلا شده‌ام ..



نظرات 10 + ارسال نظر
دخملی 20 اسفند 1392 ساعت 13:59

منم!



من امروز خیلی به یادت بودم .. خیلی .. نمیدونم چرا دلم اینقدر زیاد برات تنگ شده بود ..

زهرا 20 اسفند 1392 ساعت 15:00

چرا خب؟فکرمیکنی به خواسته هات نرسیدی؟چون داری بزرگتر میشی افسرده شدی؟چی شده که این جوری شدی خب؟؟؟من چون به خواسته هام نرسیدم افسرده شدم...خب هرچی به عنوان هدف دنبالش می کردم برام دست نایافتنی بود

نمیدونم .. به خواسته‌هام فکر نکردم ..
بیشتر دارم فکر میکنم که چه پوستی ازم کنده شد امسال ..
خیلی خسته شدم ..

دخملی 20 اسفند 1392 ساعت 15:11

ای جوووووووووووونم ... من امروز صبح کلی پشت میز گریه کردم... بد جوری دلم گرفته و تنگه

منم امروز گریه کردم ..

آتا 20 اسفند 1392 ساعت 20:32

منم خیلی از این سندروم ها گرفتم. یکی قبل ار تولدم یکی قبل سال تحویل همش هم دلیلش نارضایتی از خودم بود و اینکه وقتی به پشت سرم نگاه میکردم چیز خاصی که بهش ببالم و به پشتوانش پا تو سال جدید بزارم نداشتم ولی الان 2 ساله دارم روی خودم کار میکنم اینکه با حس و حال خوب سالو شروع کنم عجیب اعتقاد دارم به اینکه حس حال ان موقع ام خیلی تو سالی که شروع میکنم تاثیر داره

واقعا؟
عزیزم تو به خودت نبالی، من دیگه باید برم خودم رو از پشت بوم بندازم پایین ..

من هر سال ذوق شدیدی برای عید دارم .. امسال هم دارم .. ولی غمگین هم هستم ..

شقایق 21 اسفند 1392 ساعت 12:46

چرا آخه؟ دوست ندارم شماها رو اینجوری ببینم؟ پاشو دخت رجان پاشو ببینم ...پاشو ی کم به خودت برس و برو بازار گردی برو بیرون تا بازار عید به هیجانت بیاره ./..برو برای هفت سین امسالت وسیله بخر ..ی هفت سین درست کن ک زیباییش مثال زدنی شه ...نبینمت اینطوری ها ...خب؟

عزیز مهربون
باشه چشم .. اول برم امشب سبزه خیس کنم .. هر شب یادم میره ..

اطلسی 21 اسفند 1392 ساعت 13:30

من سندروم انتظار گرفتم والا

انتظار بهار؟

غزل 21 اسفند 1392 ساعت 14:43

ای بابااااااااا چرا هممون اینطوری شدیممممممممم

نمیدونم
فکر کنم باید یه مهمونی راه بندازیم حال و هوامون عوض بشه ..

غزل 21 اسفند 1392 ساعت 15:40

مهمونی چی خونه شما چشممممممم با کمال میل میام
درو باز کن زینگگگگگگگگگگگگ


وای غزل من الان سکته می‌کنم .. خونه ما ترکیده از شلوغ پلوغی ..
تو رو خدا چند روز بندازیم عقب من زندگیم رو جمع کنم ..
آبروم رفت .............
.


ولی بی شوخی دلم یه مهمونی دور همی میخواد .. ایشالا خیلی زود

مهربانو 23 اسفند 1392 ساعت 17:53 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

اپیدمی شده این درد:)

شقایق 25 اسفند 1392 ساعت 11:10

دخترگلمون امروز چطوره؟ سبزه هاش در اومدن؟


مهربونی دیگه ..
دیشب نشستم بالای سرشون و گفتم آبروم رو بخرن و حداقل تا سفره هفت سین یه کم قد بکشن ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد