کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

671


آخه به تو هم میگن آشپزخونه ..

خودت منصفانه بشین بشمر از وقتی اومده‌ایم توی این خونه چند بار دکور تو رو عوض کرده‌ام .. چند بار کابینت‌هات رو ریخته‌ام بیرون و باز چیده‌ام .. چند بار جای مواد غذایی و ظرفها رو عوض کرده‌ام ..

دلت نمی‌سوزه برام؟ هر بار برای برداشتن یه پیش دستی باید کل کابینت را متحول کنم؟

همین دیروز کل روز جمعه رو گذاشتم برای تو .. یه وجبی‌ها .. ولی کلی بریز و بپاش داری .. خدا نکنه یه بشقاب توی سینکت نشسته بمونه .. انگار زلزله زده شده‌ای .. همین دو روز پیش مگه با فرچه و تاید نیفتادم به جون سرامیک‌های کَفِت؟ پس چرا دیروز اینقدر دست و روت گرد و خاکی بود؟ کلا مونده‌ام کجا میگردی که اینقدر همیشه چرکولی هستی !!

مونده‌ام این شیشه‌های بالکنت چرا همیشه لک داره .. اصلا تو تمیزی بردار نیستی ..

یا اون سینکت .. اون سینکه؟ نه اخه خودت بگو سینکه؟ اشتباهی دو تا قطره جرم گیر ریختم روش ببین چه قشقرقی به پا کرد .. اندازه یه گالن جرم گیر لک روش افتاد .. چقدر هم قیمت تجهیزات و ملزوماتت گرونه .. اخه سینک 400 -500 هزار تومنی رو کجای دلم بذارم؟

چند روز پیش گفتی مواد غذایی رو از کابینت کنار اجاق بردار .. گرمم میشه .. گفتم چشم .. گفتم بذار باب میلت بچینمت .. پس اخه رفیق نیمه راه .. چرا یه کم جا باز نمیکنی که این چار تا بسته ماکارونی و چای و لازانیا .. و این چار تا شیشه سبزی خشک و ادویه، جا بشن توی کابینت‌های بالایی .. من چقدر بشینم جمع و تفریق کنم و طول و عرض هر بسته را در نظر بگیرم تا خوب روی هم چفت بشن و از هر ریزه فضای موجود استفاده بهینه کنم؟ دیده‌ای الان کابینتت چه شکلی شده؟ نگرانم درش را باز کنم و همه محتویاتش با کله بریزن توی بغلم ..

یا این کابینت زیر سینکت .. اصلا همکاری نمی‌کنی .. نمیدونم موقع چپوندن قفسه مشبک بود که انگشتم زخمی شد .. یا موقع چیدن مواد شوینده ..

من که اینقدر هوات رو دارم .. من که رفتم برات سفره خوشگل گرفتم، انداختم کف کابینت‌هات .. من که به دیوارهات کم میخ زدم تا زخمی نشی .. تو هم هوای من رو داشته باش دیگه ..

خرجت هم زیاده آخه ..

همین چند وقت پیش اون آقا کابینت سازه اومد و قیمتی داد که نگم بهتره .. اونم چی .. وقتی نمیشه حتی باب میلم کابینت بشی .. هی گفتم آبروداری کن بذار سینک و اجاق را بکشیم اونطرفت .. هر چی متر زدیم و اندازه زدیم، نذاشتی که نذاشتی .. هی گفتم بذار جای یخچال را عوض کنیم .. آفتاب میخوره و نگرانشم .. گفتی الا و بلا همین جا کنار بالکنم باشه .. اینقدر بدقلقی کردی که ما کلا منصرف شدیم برات خرید کنیم ..

 

حالا که آشپزخونه شده‌ای یه کم دل بده به کار .. میخواستی آشپزخونه نشی و بری بشی اتاق خواب .. ولی حالا که آشپزخونه شده‌ای .. آشپزخونه باش .. یه آشپزخونه دوست داشتنی ..



نظرات 6 + ارسال نظر
سارمونلا 18 مرداد 1393 ساعت 12:15 http://khaterestan.persianblog.ir


خوب اومدی.منم از دست آشپزخونه دلم خونه.
نه وایستا ، نه فقط از دست آشپزخونه،از دست کل خونه.آخه چرا تمیز بردار نیست


منم مثل تو ..

ویدا 18 مرداد 1393 ساعت 13:15 http://yoursweetsmile.persianblog.ir/

ای جونم چه پست بامزه ای بود
منم همیشه با کابینت زیر سینک مشکل داشته ودارم هرچی هم مرتبش می کنم همون آش وهمون کاسه است

من که عاشق آشپزخونه تو هستم ..



خیلی جالب بود...دیالوگ قشنگی بود با آشپزخونه

گنجیشک 19 مرداد 1393 ساعت 16:19

وای چقده بامزه نوشتی خیلی خوشم اومد!
آشپزخونه جونش آدم باش دیگه
خیلی ایده پردازانه نوشته بودی به به



مرسی ..

الما 20 مرداد 1393 ساعت 11:53

سلام
خوبی قاصدک جان
خیلی وقته اصلا نمی تونم نظر بذارم
سر کار سرم شلوغه، تو خونه هم با تبلت و گوشی سخته نظر گذاشتن
خودت خوبی؟

سلام آلمای مهربان
بله خوبم خدا رو شکر .. میدونم سرت شلوغه .. و امیدوارم مشغله‌ت از نوع خوب باشه عزیزم ..

اطلسی 20 مرداد 1393 ساعت 12:39

تا وقتی ازش عکس نزاری اشپزخونه نمیشه:دی

اینجوریاس؟؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد