کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

708


صفحه رو باز کرده ام و زل زده ام به سفیدی ش .. ذهنم را ورق میزنم تا شاید سوژه ای برای نوشتن پیدا کنم .. مثلا نوشتن از دماوند .. که این چند روز قاطع و محکم و سفید .. از دوردستها دیده میشه .. یا از خانه ماندن دیروز .. یا از زندگی .. یا از روزمره .. یا از تخم گشنیز دوست داشتنی که تبدیل شده به اصلی ترین ملزومات طبخ غذای این روزهای خانه .. یا از تارهای سفیدی که بی رحمانه تکثیر میشن و راست شقیقه را دارن پر میکنن .. یا از گلدان بنجامینی که نمیدونم چرا هر روز تعداد بیشتری از برگهاش رو به زمین میسپاره .. یا از کتف و گردنی که درگیر درد هستن .. یا از هر چی ..

چیزی برای نوشتن ندارم .. مهارت ِ –اگر چنین چیزی از ابتدا در من وجود داشته- سوژه ساختن را از دست داده ام .. و بیشتر دوست دارم همین کنج بمانم و رویا ببافم .. دلم برای یک شمال رفتن طولانی و حسابی تنگ شده .. برای یک جاده ی خلوت .. برای بوی هیزم .. برای سلام دادن های امواج .. برای سبز طبیعت ..

این روزها خیلی چیزها به خیلی چیزهای دیگر وابسته و مرتبط هست .. و این یعنی انتظار .. یعنی صبر ..

خدا را شکر .. که همیشه جایی برای شکر گفتن میگذاره ..

.

یک فولدر جدید به اسم ویترای روی دسکتاپم نشسته .. خلاقیت سالهای خیلی دور باز داره در دلم می جوشه .. باید مراقب باشم .. ولی کو وقت .. که برم رنگ بخرم .. و این بار به جای بوم و کاغذ .. شیشه را اساس رنگ بازی هام کنم ..ایشالا که بتونم ..

.


نظرات 9 + ارسال نظر
a 16 دی 1393 ساعت 09:56 http://didareashena.blogsky.com

صدای موسیقی باخ
سوزش هوای سرد
کنار پنجره و چای نیم خورده و
تنهایی
باید چاشنی این نوشتت باشه...

در واقع
صدای کوبیده شدن کرکره اتاق کار .. به لبه ی پنجره ی نیمه باز ..
و البته چای نیم خورده .. و بله .. تنهایی ..

تخم گشنیز رو تو چیا میریزی قاصدک؟؟؟؟خیلی دوست دارم بخرم اما میترسم بمونه تو کابینت کنار مایقی ادویه ها
اما من کلی حرف دارم اما وقت ندارم ...فکرکن فردا یه امتحان سخت دارم هیچی نخوندم و رییس خرم هم بهم مرخصی نداد

توی کباب .. کتلت - و فوق العاده عطر خوبی به کتلت میده - و ...

ایشالا امتحانهات رو خوب میگذرونی و میای و کلی می نویسی برامون عزیزم ..
ایشالا 20 میشی

غزل 16 دی 1393 ساعت 11:55

خب بیا از همه اینا با جزئیات بنویس دیگه
پارسال میخواستم ویترای کار کنم تا برم رنگ بخرم و کاراشو انجام بدم اومدم سرکار و وقت بی وقت

وقت بی وقت رو درک میکنم .. خصوصا برای تو که پسر کوچولوت هم هست و کلی باید بهش رسیدگی کنی و باهاش وقت بگذرونی ..
ایشالا یه وقت خوب میری سراغش

شقایق 16 دی 1393 ساعت 14:56

قاصدک ...اگه خودت بخوای میتونی بیای ی مدت شمال پیش من ...تعارف و شوخی هم نیست ... مسخره بازی و ادا هم نیست ...منم میتونم نقش اون دوسته رو بازی کنم ک لب سحل کنارت نشسته و بدون حرف اضافه چای مینوشه :) فقط کافیه که بخوای-بخواین .

شقایق وقتی میگی تعارف و شوخی نیست باور میکنم ..
راستش از این حجم محبتت و خلوصی که بین کلمه هات هست اشکم در میاد ..
ایشالا در یک فرصت خوب میام .. ایشالا ..

اطلسی 16 دی 1393 ساعت 17:56

وایی منم از دوسال پیش میریم خیلییییییی خوب میشه خصوصا وقتی بخوای بوی چربی گوشت رو بگیری...
ویترای نگو خواهر که من کلی عکس سیو کردم موقع خرید رنگای خوشگلش زورم اومد و بیخیال کار هنری شدم با این قیمتا:((

موافقم .. خیلی خوب میشه ..

و باز هم تشابه .. من از قیمت ها خبر ندارم .. در همین حد که توی نت یه چیزایی دیده باشم .. ولی چقدر مزه میده وقتی به سرانجام برسه ..

الما 20 دی 1393 ساعت 10:52

همین روزمره ها یعنی زیبایی زندگی
خیلی نباید اتفاق خارق العاده ای بیفته
همه چی به دید ما بستگی داره

بله ..

ولی گاهی برای بعضی چیزها باید اتفاق خارق العاده هم بیفته ..

آمارین 22 دی 1393 ساعت 13:26

من فک کنم کل رنگهام خشک شدن. دو ساله دست بهشون نزدم:( اینهمه خرج وسایلش کردم

یادمه کار میکردی ..

اتا 24 دی 1393 ساعت 14:25

من عاشق تخم گیشنیز هستم، معرکه است.قاصدک درس می خونی؟ببخشید که می پرسم ولی برام مهمه، خیلی خیلی دوست دارم موفقیتت رو ببینم،چقدر منم دلم شمال خواست، شمالی که توش شقایق باشه با یک فنجون چایی بدون حرف، شقایق من حسود نیستم ولی دلم خواست

میام برات مینویسم عزیزم

شقایق 4 بهمن 1393 ساعت 12:59

چقد رخوبه که میبینم پست گذاشتی ...شماها بدین ک فکروابستگی منو نمکنید :/
امیدوارم همراه برفها آب شن ...ذوب شن ...حل شن ...و همه شون دور شن ازت :*

شقایق مهربون .. مهربون ِ مهربون ِ مهربون ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد