گرسنگی به معدهام چنگ میزنه و معدهام به افکارم .. ذهنم یادش مانده که یک بسته بیسکوییت نیمه تمام کنج کمد، درست همین بغل میز .. قایم شده ..
ولی من .. با هر بار احساس گرسنگی .. بدو تا نزدیکی کتری و قوری یا شیر آب میرم و لیوان را پر از چای کمرنگ یا آب خنک میکنم و وعده ساعت نهار و کدو و گوجه و ماست کم چرب را به معده بینوا میدم ..
از دیروز ریجیم ما شروع شده .. امشب منزل دختر خاله دعوتیم .. و من از الان دارم خودم را آماده رویارویی و مبارزه با تعارفهای مختلف میکنم .. و حتی توی ذهنم هست که به دختر خاله بگم عزیزم! یادته خودت پارسال رژیم بودی، پس بذار ما هم این رژیم رو ادمه بدیم و این شب عیدی چند کیلویی وزن کم کنیم تا بلکم کسی دچار سوءتفاهم نی نی دار شدن ما نشه !!
از طرف دیگه دارم برای سینه مرغ احتمالی .. یا چند تکه از گوشتهای خورشت احتمالی شام امشب نقشه میکشم، تا این وعده را هم با خیر و خوشی از سر بگذرونم .. دیگه زشت بود غذای رژیمیم رو بردارم با خودم ببرم مهمونی خب ..
و اصلا غصه نمیخورم .. و هیچ دلم از شیرینیهای خوشمزه نزدیک خونه دختر خاله اینا نمیخواد .. دلم دست پخت خوشمزه دختر خاله رو هم نمیخواد .. دلم فقط میخواد یه کم وزن کم کنم .. واقعنی :)
مدتی هست ارده عملیام گم شده .. یا شاید توانمندیام گم شده .. برنامهها دارم و برگهها سیاه میکنم و رویاها میبافم و ... همین! همه چیز همین جا به انتها میرسد ..
هنوز حتی یک برگ در راستای خانه تکانی جا به جا نشده .. ماندهام با یک خانه عشق چرکول و آرزوی دیدن یک خانه عشق تمیز و لپ گلی ..
دلم میخواهد هر چه را بعد از این، در این پست مینویسم عملی شود .. مثل خوردن یک ظرف بستنی وانیلی و شکلاتی .. ساده و راحت و دوست داشتنی به انتها برسد ..
از 13 اسفند شروع میکنم به خانه تکانی ..
از اتاق خودمان .. کل کمد دیواری را برای بار دهم – از روزی که ساکن این خانه شدیم - بیرون میریزم و لباسهای اضافه را با جان و دل کنار میگذارم و واقعا این کار را میکنم .. برای شونصدمین بار رختخوابها را مرتب میکنم ..
کشوهای دراور را بیرون میریزم و باز مرتب میچینم .. لباسهای اضافه و استفاده نشده در یکسال گذشته را بدون چشمپوشی کنار میگذارم ..
کشوی شال و روسریها را خلوت ِ خلوت میکنم .. همه شالها و روسریهای اضافه را بیرون میگذارم .. و اگر این کار را نکردم خیلی دختر بدی هستم ..
تکلیف خودم را معلوم میکنم که برای وسایل بهداشتی و آرایشی کشوی بزرگه را میخواهم یا کوچکتره را .. و همه را وسایلم را یکجا میچینم .. لوازم آرایشی را کنترل میکنم و تاریخ گذشتهها را بیرون میریزم – همین چند روز قبل دیدم یکی از سایهها تاریخش گذشته و من چون صد سالی بود سراغش نرفته بودم، متوجه نشده بودم و مطمئنم خیلی از وسایلم را باید بریزم دور-
کشوی مدارک را مرتب میکنم .. کاغذهای اضافه را خارج میکنم و کپیها را مرتب میکنم ..
بالاخره تابلوی پاییزی را بالای تخت نصب میکنم ..
روی دراور را خالی میکنم ..
آینه و شمعدان را حسابی برق میاندازم .. نمیدونم چطور، ولی این کار را میکنم ..
رو میزیهای فیروزهای را میشورم ..
گل و گلدان روی پاتختی را نیز هم ..
زیرپایی رنگولکی را هم نیز .. و پرده و ملحفهها را نیـــــــــــــز هم ..
کف را تمیز میکنم .. زیر تخت را مرتب میکنم ..
اتاق تمیز شد .. میروم سراغ اتاق دوم ..
کتابخانه را خالی میکنم .. نه! اول کمد دیواری کوچک را خالی میکنم .. بعد کتابخانه را .. البته قبل از همه اینها چند تایی کارتن جور میکنم و کتابهای اضافی را داخل آنها میچینم .. و هر کتاب مورد نیاز دیگر را درون کمد میگذارم ..
پرده را میشورم ..
فرش را جمع میکنم و با تمیز کننده قوی به جان کف میافتم و بین سرامیکها را سفید میکنم ..
تمام شد ..
میروم سراغ آشپزخانه .. 4 تا دونه کابینت را خالی میکنم و خدا را شاکرم که ما زیاد ظرف نداریم – مثل لباس و یا کتاب - تا آشپزخانه هم اسیرم کند ..
ظرفها را عمیقا ضد عفونی میکنم .. لباسشویی و یخچال را جلو میکشم و حسابی همه جای آشپزخانه را میسابم .. شلنگ هم جور میکنم و میروم روی چارپایه و از بالای کاشیها آب میگیرم تا پایین ..
دوست دارم اجاق را با آب داغ بشورم .. آیا خراب میشود؟ ایشالا که خراب نمیشود .. چون سیف هر قدر هم خوب .. ولی دستم به همه روزنههای اجاق نمیرسد و مجبورم فکری برای گوشه و کنار اجاق بکنم .. سخت ترین کار خانه تکانی که همانا شستن آن بیلبیلکهای روی اجاق هست را با موفقیت پشت سر میگذارم ..
کف را میسابم .. پردهها را برای چندمین بار در طول سال میشورم ..
(چقدر تا تحویل سال مانده؟ هنوز وقت دارم؟؟؟؟؟؟)
سرویسها را ... گریـــــــــــــــــــــــــه .. سرویسها را میشورم .. باز قضیه شلنگ و کاشی و ...
خب .. ماند سالن و بالکن ..
اول سراغ بالکن میروم .. وسایل اضافی را برمیدارم .. و یه وجب بالکن وقتگیر را میشورم .. طناب سیار را هم حسابی میشورم ..
و سالن .. کف را برق میاندازم .. – کاش بشود فرشها را بشوریم .. خودمان .. پارسال قالیشویی محترم فقط لکهها را روی فرشها تثبیت کرده بود .. و کمی رنگ آنها را روشن کرده بود .. دوست دارم شده شخصا آستین بالا بزنم و پودر روی فرش بپاشم و با برس به جان انها بیفتم و بشوند مثل روز اول .. همان روزی که با ذوق و شوق .. با احسان جانم .. پلاستیک دورشان را باز کردیم و قلشان دادیم روی کف اولین خانه عشق .. و از رنگ روشن و ملیحشان لذت بردیم .. یادش بخیر ..
پنجرهها حتما تمیز میشوند .. اصولا یکی از بیخود ترین کارهای خانه همین تمیز کردن پنجرههاست .. خصوصا وقتی خوب رنگ نشده باشند و سیاهی و رنگ سفید قاطی شده باشند .. دلم قاب چوبی میخواهد .. برای دور پنجره ..
پرده سالن را هم سه سوته میشورم و نصب میشود .. نشد پرده را عوض کنیم، حیف .........
میماند دو تا زیر پایی که شسته میشوند ..
لیست خریدی که همیشه مهیاست و فقط منتظر تامین بودجه است ..
اگر دختر خوبی باشم و تا ساعت 24 روز 23 اسفند همه کارها را انجام دهم برای خودم یک هدیه میخرم ..
و میماند یک سوال مهم .. و آن اینکه اصولا چطور میتوان یاد گرفت که کارگر گرفت؟ میدانید! نمیتوانم کار را دست یکی دیگر بسپارم .. احساس میکنم باید زیر و بم خانه را خودم تمیز کنم :((
.
حالا میماند پختن شیرینی .. دوست دارم عملی شود ..
.
دوست دارم هفته آخر فقط به شیرینی پختن برود و چیدن هفت سین و خیابان گردی و خرید .. دوست دارم امسال گندم یا عدس یا هر چه سبز خواهم کرد، همکاری کنند و خوب و زود سبز شوند ..
دوست دارم هفته آخر .. همه کارها روی روال باشند و عزیزانم آرام باشند و بوی بهار در همه زندگی جاری باشد ..
دوست دارم خدا نعمتش را بر سرمان بباراند و هدیه بخرم و از تصور شادی عزیزانم شاد باشم ..
دوست دارم خدا به اوقاتمان برکت بدهد .. خستگی را به خانه نبریم .. شاد باشیم و بیخیال روزگار .. و بیخیال ترافیک و چراغ قرمز و بد اخلاقیهایی که هستند ..
دوست دارم عید .. برای همه ما عید باشد :)