-
524
13 شهریور 1392 07:58
گفته بودن 12 ام .. ولی من از صبح 11 ام مدام صفحه رو رفرش میکردم، به امید دیدن نتیجه ای که چند ماهه منتظرش بودیم .. ساعت از نیمه شب گذشته بود و باز خبری از اخباری نبود .. صبح 12 ام شد و باز صفحهای که بی خبر بود .. شاید اوایل صبح بود که اعلام کردن ساعت 19 خبر روی سایت قرار میگیره .. اوووووووووووه چرا اینقدر دیر .....
-
523
9 شهریور 1392 13:48
میگفت وقت زایمان که برسد .. مادر، انزوا را دوستتر دارد .. حجم سکوتش بیشتر میشود و اخلاقش غریب .. من که مادر نیستم .. ماندهام منتظر زایش چه باشم .. در انتهای این روزهای ساکت و آرام و صبور ..
-
522
2 شهریور 1392 09:02
-
521
27 مرداد 1392 11:24
رسالت خود را در زندگی به سرانجام میرسانم .. اگر و تنها اگر، بیراههی خودم را از میان کلافهای در هم تنیده هزاران راهِ پیش رو، پیدا کنم .. بیراههای را، که من در آن قدم بگذارم و راه شود .. . .
-
520
27 مرداد 1392 09:56
یک ماه از صعود همیشگیتان گذشت .. بگویم روحتان شاد .. یا بگویم ایران است و چشمانی که هنوز منتظر بازگشت شماست .. آیدین بزرگی مجتبی جراحی پویا کیوان دست نوشته آیدین بزرگی قبل از صعود، به نقل از سایت تابناک : " اینجا کجای ماجراست؟ ما کجای ماجرا هستیم؟ اگر صعودش سخت است، اگر سخت از حکایتهایی است که طی دو ماه گذشته بر...
-
519
26 مرداد 1392 15:53
سر و ته هفتههایم بهم چسبیده میان و میرن .. دیگه پنجشنبهها برای من به معنای یک روز مانده به تعطیلات ِ یک روزه نیست .. ولی با این حال خوشحالم .. از اینطور پر مشغله بودن خوشحالم و از برنامههای تیک نخورده و کارهای ناتمام، که هر روز به انبوهشان اضافه میشه، ناراحت .. ناراحتم از حجم بالای صفحات خوانده نشده .. از حجم...
-
518
23 مرداد 1392 09:56
ببین فلانی! نفرت و حس ترحمم نسبت به تو را یک بار برای همیشه خالی میکنم .. والسلام .. تو که ............ بی خیال .. تو که بنده خدایی .. که بدت نمیآید مدیر باشی ولی نیستی .. که صلاح میبینی وقتی کارهات میشوند دو تا، من را منشی شخصی خودت ببینی و یکی را روی دوش من بگذاری .. باز شکر خدا که این روزها درجهام را ترفیع...
-
517
21 مرداد 1392 12:24
دیروز قاصدکی در خانه بودم .. از هفته قبل قرار بود شنبه و یکشنبه را درس بخوانم تا کم کاری ماه مبارک جبران شود .. شنبه به کمی استراحت و کمی کار در خانه گذشت .. صبح یکشنبه شد .. ............ بعد، ظهر یکشنبه شد .. جزوه را با سلام و صلوات باز کردم و درس خواندنم رسما کلید خورد .. روی زمین بساطم را پهن کرده بودم و روی جزوه...
-
516
15 مرداد 1392 16:10
گاهی در روابط انسانی .. چیزهایی هست بین وظیفه و لطف .. که نه وظیفه است و نه لطف .. چیزهایی که اگر نباشن .. یه گوشه از دلت قلمبه میشه و درد میگیره .. شاید از حالا به بعد بتونم اسم ”محبت” را روی اون چیزها بذارم .. و من دوست دارم زندگی پر باشه از محبت هایی که هر روز روانه قلب و جان هم میکنیم .. محبت هایی که نه وظیفه...
-
...
9 مرداد 1392 10:42
سمیرا ماند و غمی بزرگ .. ....... بی انتها .. ابدی .. سمیرای عزیز ما عزادار پرواز پدرش شد ...... . .............
-
515
9 مرداد 1392 08:30
نقش اول خانه تکانی احسان بود .. جمعه قبل، درست وقتی من بی حال و بی جان سر کلاس بودم، و با هر بار تماس من و پرسیدن”چیکار میکنی؟ چه خبر؟” میگفت”پای لپ تابم” .. بساط طی کشی و جارو کشی و یک نموره تغییر دکور به راه بود.. بعد از کلاس به خودم نوید یک خانه منفجر را داده بودم.. و درست از یک ساعت مانده به پایان کلاس، ذهنم را...
-
514
7 مرداد 1392 07:31
-
513
2 مرداد 1392 09:38
نشستهام و با قیچی خوشبینی .. یک به یک .. دم افکار منفی را میچینم .. زندگی در مسیر خودش طی میشود .. خدا را شکر ..
-
512
31 تیر 1392 12:45
حوله رو که دور موهای خیسم پیچیدم .. دیگه دلت طاقت نیاورد .. سوال توی چشمهات رو سُر دادی روی زبونت و پرسیدی ”چیزی شده خانومی؟” .. چشم دوختم بهت .. به پوست یه درجه تیره شدهات از آفتاب تیرماه .. که من رو یاد شکلات صبحانه یا شیرکاکائوی دنت میندازه .. و گونههای لاغر شدهات .. اومدم و خودم را کنارت جا دادم .. خودم را باز...
-
511
30 تیر 1392 11:45
-
510
30 تیر 1392 11:04
میپرسد : فلان قطعه رو موجود داریم؟ میگویم: اجازه بدید چک کنم .. و فایل را باز میکنم تا چک کنم .. اعلام میکنم ”نه” .. یه دونه داشتیم که استفاده شده .. . بعد .. کاشف به عمل میاد که یک عدد موجود داریم .. و تصور میکند موجودی را اشتباه وارد کردهام .. من صدایش را در نمیآورم .. ترجیح میدهم در تصوراتش بی توجه به نظر برسم...
-
509
30 تیر 1392 08:00
کلمات انگلیسی کلا دو تا معنی دارن ”بدست آوردن” و ”مانع شدن” .. مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!! یعنی من الان معنی هر کلمه ای رو که فراموش کنم .. یه بدست آوردن یا مانع شدن می بندم پشتش و با احتمال 50% جواب درسته.. مگر اینکه خلافش ثابت بشه :)) ............. . صبح .. وقتی داشتم می رفتم سمت میز تا وسایلم رو از رویش بردارم .....
-
508
27 تیر 1392 10:21
-
507
26 تیر 1392 11:22
پنج سال پیش ... با گل و شیرینی آمدی و چشم در چشمم دوختی و پرسیدی ” مهرت چی باشه؟ ” .. و من گفتم ”عشق و احترام و آرامشی که بهم میدی ” .. . و امروز .. من همان قاصدک پنج سال پیش نیستم .. که اگر بگویم هستم، دروغی شاخدار است .. و تو همان احسان آن روزگار نیستی .. که اگر بگویم هستی، چشم بسته ام و تغییر را ندیده ام .. ولی .....
-
506
26 تیر 1392 09:57
-
505
22 تیر 1392 08:58
از بیخوابی سرگیجه دارم .. دلم بهم میخوره .. مغزم ضعف میکنه .. ناخنهام اوضاعی بس بی ریخت دارن .. هم بیریخت شدهان و اوضاع و احوالشون بیریخته .. بسکه بدون دستکش ظرف میشورم –چون این حس غریب را دارم که آب باید به دستم بخوره، چون وقتی هست ولی روی پوستم حسش نمیکنم عصبی میشم !! - و ما دو نفر هر روز اندازه یک خانواده 5 نفره...
-
504
19 تیر 1392 10:23
ماه رمضان یعنی با خودت خلوت کنی .. یعنی کارهای مفید انجام بدهی .. که آنچه پشت سر گذاشتهای را مرور کنی و با پاک کن ِ لطف و رحمانیت خدا پاکشان کنی .. یعنی عمیق شوی در خودت .. در خودت فرو بروی و خودت را کشف کنی و بعد مبهوت شوی از چیزی که هستی .. و باز شکر کنی .. آفریدگارت را .. ماه رمضان .. یعنی اینکه حتی یک خصلت بد را...
-
503
19 تیر 1392 07:02
باید زودتر بیدار میشدم .. باید مانتوی مشکی خرید دیروز و شلوار پارچهای مشکی و مقنعه مشکی را از روی بند لباسها برمیداشتم و اتو میزدم .. باید کالجهای مشکی را تمیز میکردم و واکس میزدم .. باید جامدادی را در کیف مشکی کوچکم جا میدادم .. جامدادی مشکیی ِ احسان را .. و دفتر چند صد برگ سبز پاپــ.کو را برمیداشتم و راهی...
-
502
17 تیر 1392 09:04
-
501
16 تیر 1392 13:19
همه خصوصیاتم یه طرف .. این حس اسکروچی موسمی یه طرف دیگه ! اونم کِی؟ وقتی میخوام یه پیامک بدم و چند تایی کارکتر اضافه میارم و تعداد پیامک ها زیاد میشه .. کلی کالری میسوزونم تا مثلا اون چند تا کارکتر اضافه رو کم کنم .. یعنی تعداد را به پایین رند کنم .. در این حد !!! . پ ن – خدایا ممنون که لیمو ترش را آفریدی !
-
500
16 تیر 1392 09:56
هنوز پاهام زوق زوق میکنن و هنوز گوشم از صدای موتور کامیون نارنجی ایستاده کنار قلدر پره .. هنوز یاد تکانهای ماشین، سرم رو به دوران میندازه و هنوز صدای غور یا قور قورباغه های لونه کرده توی شالیزار تاریک .. دو طرف مسیر نه چندان صاف و خاکی راه محلی، توی گوشهام میپیچه .. چه شبی بود .. زنچیره بهم پیوسته ماشین ها از قائم...
-
499
16 تیر 1392 07:24
.. این روزهای پر افتخار ...
-
عزیزم ...
13 تیر 1392 08:21
ا حساس من این است، ح ریم چشم سیاه تو تا آسمان پاک است .. س پید قلبِ من، ای مرد جاودانهی من ا ی آسمان برافراشته، ای هستی من ن گاه ساده تو بــــــــی کران امید است .. سی سالگیات مبارک ..
-
498
12 تیر 1392 12:31
دوران نوجوانی بود و انرژی ای بی حد و حساب .. روزگاری که با کلاس های رنگارنگ هنری و نقاشی و طراحی و کامپیوتر و زبان سر گرم بودم .. حتی اسم آن استاد پیر موسپیدی که چند ترم سر کلاسش نشستم را به یاد ندارم .. تنها خاطره کلاسها مانده و تصویر بیرنگ خودم با شال طوسی کمرنگ و روپوش مشکی .. من بودم و چهرهای که به قول استاد...
-
برای تو ...
11 تیر 1392 13:11
همین الان اس ام اس زدی و گفتی شب بریم بدویم؟ درست بعد از اینکه داشتم فکر میکردم پهلوهام از کی خط قرمزشون را پشت سر گذاشتن .. درست وقتی که داشتم فکر می کردم بهتره تا بعد از ماه رمضان لباسهای گشاد بپوشم و هر بار پا به اتاقمان میگذارم سرم را پایین بندازم تا نگاهم عروس بلند و باریک شانه به شانه تو، توی عکس روی به دیوار را...