کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

568



اذان صبح را که گفتند ..

قدم به سی و یک سالگی گذاشتم ..

.


خدای من .. آنچنان برایم بخواه که هر روزم تولدی باشد، از روزگار خوب به خوب‌تر ..






567


خیلی دردناکه ..

قاصدک! وقتی بلند میشی و دورتر از جایگاه خودت می‌ایستی .. و عمیق گذشته را نگاه میکنی .. می‌بینی چه زیادن وقتهایی که می‌تونستی جور دیگه‌ای باشی .. میتونستی بهتر باشی .. می‌تونستی نرمتر باشی .. می‌تونستی بخشنده تر باشی .. می‌تونستی بزرگتر باشی .. عاقلتر باشی .. بالغ‌تر باشی .. فهمیده‌تر باشی ..

می‌تونستی جوری باشی .. که وقتی، مثل الان .. قلبت و روحت و موجودیتت .. از درد رفتار و کردار خودت .. مچاله نشن ..

می‌تونستی جوری باشی .. که پیش خودت سربلند باشی .. که اما و اگری توی ذهنت نباشه ..

چه ظلمی کردی به خودت .. که روحت رو اینطور خموده و دردناک رها کردی .. که از خودت فاصله گرفتی .. که اینطور رنگارنگ و هزار رنگ شدی .. بیچاره قاصدک!

که خودت را به جایی رسوندی .. که گوشه سرویس بهداشتی شرکت بایستی و ریز ریز اشک بریزی .. و برای خودت دل بسوزونی .. بیچاره .. قاصدک!

.

کم نبودن روزهایی که اینطور رنج کشیدن را تجربه کردم .. رنجی که هر بار حس میکنم روحم تراشیده میشه و خرده‌های عمرم از من جدا میشن و می‌ریزن .. وقتهایی که دلم میخواد از خودم فرار کنم .. ”خودم” رو بذارم گوشه‌ای و با سرعت ازش دور بشم ..

.

اگر هزار و یک اگر و اما نبود .. همین حالا .. سیستم را پاکسازی میکردم و یکی دو جلد کتابی که اینجا دارم را برمیداشتم و زیر بغلم می‌زدم و می‌رفتم .. به یک کنج ساکت و خلوت .. شاید شمال .. در خودم فرو می‌رفتم .. یک سجاده پهن می‌کردم رو به خدا .. و فکر می‌کردم ..

.

روحم خسته‌است ..

کامنت دانی را برای مدتی میبندم .. از این بابت عذرخواهی میکنم ..




566


قاصدک داره به روزهایی فکر میکنه که موانع از سر راه بر داشته میشن .. و او به راحتی .. تصمیم میگیره و برنامه جدیدی برای روزهای عمرش میریزه ..

قاصدک ایمان داره اون روزها نزدیکند ..

.

دیشب .. درسته جزوه روی زمین ولو بود .. درسته مداد نوکی قرمز کنارش نشسته بود .. به انتظار قاصدک .. تا بره و چند خطی به معلوماتش اضافه کنه .. درسته کم کاری .. هر لحظه توی فکر و روان قاصدک سرسره بازی میکنه .. ولی قاصدک دیشب میل داشت خانم خانه عشق باشه .. ظرف بشوره و لباسهای شسته شده را .. مرتب و یکدست .. تا کنه .. چای دم کنه و دو لیوان برای عشقش بریزه و یک لیوان برای خودش .. و گوش به مسابقه رادیویی 100% .. با عشقش چای بنوشند .. بادمجان پوست بگیره و توی آب نمک بذاره .. و سیب زمینی ها را درشت خرد کنه .. تا بعد از سرخ شدن .. زیادی خشک نشه و باب میل آقای خانه باشه .. پلو را توی پلو پز بذاره .. تا ته دیگش ترد و خوشمزه بشه .. و به عقیده آقای خانه، خوب دم بکشه .. و قورمه سبزی مانده از شب قبل را گرم کنه .. و سفره کوچک و صمیمی‌ای بچینه .. درست روبروی قاب پنجره‌ای که به سریال پژمان باز میشد ..

..

قاصدک .. گاهی دوست داره روزها جور دیگه‌ای بگذره .. جوری که باید ..

گاهی دوست داره کار بی روح این روزهاش رو ببوسه و کنار بگذاره .. و موتور خلاقیتش را روشن کنه .. البته بعد از 18 بهمن امسال ..

دوست داره به ازای ساعتها خرج کردن عمرش در شرکت حقوق نگیره .. دوست داره برای فکر و ایده‌اش .. و برای تازه‌هایی که وارد کار میکنه .. دستمزد بگیره .. اونقدری که باید .. دوست داره وقتش را خودش تنظیم کنه .. دوست داره کمی از روز را خانم خانه عشق باشه .. با رویی باز و حس و حالی عمیق .. نه فقط از سر وظیفه ..

قاصدک .. دوست داره گاهی فرصت داشته باشه عمیق خودش را در آیینه نگاه کنه .. تا زودتر دست بکار بشه .. و درست .. چند روز مانده تا سی و یک سالگیش .. خطهای ریز زیر چشمش را نبینه ..

قاصدک .. دوست داره سفت و سخت و محکم .. مقابل این سیل روان روزمرگی بایسته .. کمی هم شکست مهم نیست .. ولی بایسته و حتی خلاف جهت حرکت کنه .. تا شاید .. درست لحظه‌ای که نفس آخر را میکشه .. از خودش راضی باشه .. و با لبخند چشم ببنده .. البته بعد از صد و بیست سال :))

 


 

                                                                    قاصدک ..

                                                                    سه قدم مانده تا سی و یک سالگی !




 

565


دل و دماغ کار کردن ندارم ..

میدونم تازه شنبه است و کمی خجالت آوره این حس و حالم .. ولی من الان میل ندارم خجالت بکشم و ترجیح میدم دختر بدی باشم ..

ولی یقین دارم الان هر جایی غیر از اینجا بودم بهتر بود .. البته منظورم از هر جا یعنی: خانه عشق، کتابخانه، منزل دوستان، منزل فامیل،  مرکز خرید، اصلا حتی پیاده زیر بارون  و ...

.


از صبح .. و بعد از شستن موهام .. به خودم لقب قاصدک آن شرلی داده‌ام .. رفتم و موهام رو عسلی کردم .. به یمن چهارمین سالگرد ازدواج و سی و یک سالگیم .. روز اول حس خوبی داشتم و روز دوم حس بهتری داشتم و الان حسی خنثی دارم l:

- شما لطفا این خط و دو نقطه رو آیکون خنثی تصور کنید-

.


دیروز سالن و اتاق خواب خودمون را تکاندیم .. و الان زلزله در اتاق خواب دومی به وقوع پیوسته .. از انجایی که ما معمولا مقداری وسیله و لباس سرگردان داریم که فقط در بعضی از روزهای خاص سال، جایی مختص به خودشون دارن، مرتب کردن بعضی مناطق از خانه عشق .. به معنی بر هم زدن و نامرتب شدن قسمت دیگه‌ای هست ..

کلا الان سکوت میکنم چون وقتی یادم می‌افته چطور به بعضی لباسهام چسبیده‌ام و دل ِ جدا کردنشون از خودم را ندارم تا کمی خانه و زندگی خلوت بشه .. دچار ضعف اعصاب میشم ..

.


آقا ما از چند ماه قبل یه برنامه درسی ریخته‌ایم برای آقای هَسماده ! .. تعجب نداره .. حتما این برنامه را برای آقای هسماده ریخته‌ام که خودم ازش پیروی نمی‌کنم دیگه l:  -قاصدک که باز آیکون خنثی به خودش گرفته-

.


کلا حال ندارم .. نهارم زیادی گرم شده .. منتظرم کمی خنکتر بشه ..

دلم خانه تکانی فکری می‌خواد .. خیلی . فوری و فوتی !

 



دیده‌این کامنتدونی چه شکلی مونده؟ واقعا چرا؟ لطفا کمک !





                                                                          قاصدک ..

                                                                          4 قدم مانده تا سی و یک سالگی !




 

564



8 آبان 92 .. یعنی 4 ساله شدن عقدمان ..






خدایا .. تو را سپاس .. بابت هر آنچه هست و نیست .. تو را سپاس .. که همسفری دارم زلال .. مثل آب ..

او را و خودم را به آغوش همیشه مطمئن تو می‌سپارم ..