کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

573


اولین قاشق نذری را که به سمت دهانم بالا بردم .. گفتم :

- احسان من می‌ترسم؟

+ چرا؟؟

- که اگه اون موقع‌ها بودم چیکار می‌کردم! .. می‌دونم همراهشون نمی‌رفتم .. می‌دونم ..


و اولین لقمه نذری .. سنگ میشه و میچسبه به گلوم ..



.

دهه اول آمد و رفت؟ چقدر زود! مثل شبهای پر نور رمضان .. مثل عید قربان .. مثل همه روزهایی که می‌گویند دعا بی اجابت نمی‌ماند .. امد و رفت؟؟؟

.





572


سلام ..

حتی وقتی همین یک ساعت قبل .. به احسان گفتم چرا دعوتمون نمی‌کنن .. و جواب داد شاید میخوان اوضاع مالی بهتر بشه ..

باز دلم آروم نشد ..

تصویر دو سال پیش جلوی چشمم جوون گرفته و کوتاه نمی‌یاد ..

 

سختمه حرف بزنم .. بیشتر دوست داشتم بیام و ببینمتون .. دوست داشتم این روزا .. ما رو هم خبر می‌کردین .. می‌اومدیم و دیداری تازه می‌کردیم ..

.

بستن یه ساک کوچولوی دو نفره .. اصلا سخت نیست ..

هنوز چشمم به تقویمه .. به این سه روز تعطیلی .. که شما اشاره‌ای کنید و ما پر بزنیم و بیایم تا مشهد .. یا امام رضا ..

 



571


دلم ترانه گفتن می‌خواهد ..

احساساتم را کلمه کنم و کلمه کلمه را کنار هم .. ردیف کنم و بشود ترانه ..

و تو بخوانی‌شان ..

گرمی احساست، کلمه‌های خجالت زده را آب کند و ریز ریزه ببارند ..

تو بخوانی‌ ..

چیز عجیبی نیست عزیزم .. نگران نباش .. سالهاست خواندنشان را تمرین کرده‌ای .. همه همانهاییست که بارها از نگاهم خوانده‌ای ..




570


کارت ساعت دیروز قاصدک :

خروج از خانه عشق  6 ..

ورود به خانه عشق 22:20 ..

 

خانه .. گاهی یعنی آشپزخانه‌ای که روی اجاقش غذای گرمی نیست .. و تو حتی جانی نداری ماکارونی از قبل مانده را گرم کنی .. حتی تحمل یک دقیقه وقت تلف کردن مایکروفر را نداری و سرد سرد چند قاشقی از ان میخوری ..

خانه .. گاهی یعنی تخت خوابی که بیشترین ساعات حضور تو را در خانه میبیند ..

خانه .. گاهی یعنی قلمه شمعدانی داخل لیوان آب .. و گلدان خالی کنج بالکن ..

خانه .. گاهی یعنی درخت پر بار خرمالو .. و خرمالوهای نیم خورده پرندگان ..

خانه .. گاهی یعنی یک دست لباس راحتی .. که صبح روی دسته مبل می‌خوابد .. تا غروب .. تا شب ..

خانه .. گاهی یعنی ساعت 3:30 نیمه شب .. و یک لپ تاپ که خواب ندارد .. و یک مرد .. که چشمانش کاسه خون است ..

خانه .. گاهی یعنی جزوه های رنگارنگ و برگه های چکنویس ..

خانه .. گاهی یعنی رد انگشت سبابه .. روی غبار تنهایی‌اش ..

خانه .. گاهی یعنی جایی که دلت برایش تنگ می‌شود ..  

خانه .. گاهی یعنی جایی که دل آجری‌اش .. برای بودنتان تنگ می‌شود ..

خانه عشق .. این روزها .. تنها .. به خورشید سلام می‌کند و تنها .. بدرقه‌اش می‌کند .. تا کلیدی در قفل درش بگردد و لامپ کم مصرفی روشن شود .. و کاغذ دیواری نِشسته روی دیوارش .. سبزی‌هایش را تکان دهد و بگوید : سلام ! خوش آمدید ..



.

عجب تصادفی! امروز بیای و از خانه عشق بنویسی و بعد تقویم را نگاه کنی و یادت بیاید که یکسال قبل .. در چنین روزی .. خانه عشق را قولنامه کردید ..

عجب تصادفی :)





569


چقدر این روزها را دوست‌تر دارم ..


چشمهایم دوردستها را نمی‌کاود .. حقیقت .. خوشبختی .. آرامش .. همه همینجا بودند .. همینجا هستند .. درست در یک قدمی نگاهم ..