کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

485


تردید یعنی همین ..

که بیایی و بگویی نمیدانی جمعه انگشت سبابه ات را رنگ میزنی .. یا نه !

.

که نمیدانی اینبار بازیگر کدام نمایشنامه ای ..

که ندانی دوست تر داری تماشاچی بمانی .. یا گوشه صحنه بازی کنی ..

که همان ته مانده امید، دست به دامان افکارت شده باشد .. و بگوید ”بیا” .. شاید .. شاااااااااااااید تغییر در راه باشد ..

ولی خاطرات سالهای قبل .. محکم و ماندگار و پررنگ .. بگوید ”نع” و باز تو باشی و خاطره آن  سی امین روز از سومین ماه سال .. که وحشت زده در شهر .. بی پناه، در راه مانده بودی ..

امان از خاطرات سالهای قبل ..







484


میدونی عمرم! میدونی دلم الان به چی خوشه؟

ساعت بشه 4:30، و نذارم بشه 4:31 و از شرکت بزنم بیرون و برم خونه مامی اینا ..

آجی گفت ماکارونی پخته و سالاد حاضره و بستنی هم هست ..

برم و لباس راحتی بپوشم و تی شرت قرمز رنگ تو رو از تن در بیارم و بشورم ..برای فردا .. که باز وقتِ نبودنت .. لباست بشه حریم ِ امن من ..

.

معنی چشم به فردا دوختن را حالا میدانم .. حالا که به فردا دوخته ام، چشمانم را .. در انتظاری شیرین .. برای بوئیدنت .. و برای بوسیدنت ..






483


نمی شود که نمی شود که نمی شود ..

دست روی صفحه کلید می‌گذارم و کمی می تایپم و می شود جمله .. ولی چندان خواندنی نیست ..

بعد دست روی بَک اسپیس! میگذارم و کلمات به هم زنجیر شده را به دیار باقی می فرستم ..

ولی باز دلم تایپیدن میخواهد .. تا یک پست پر نشاط بشود سر فصل کنج ِ دنج ام ..

.

دیشب فاطمه – دوست عزیزم - میهمانم بود .. مسیر طولانی م. آرژانتین تا خانه با حرفهای ناتمام ما کوتاه شده بود .. نرسیده به خانه عشق .. کمی در تره بار وقت گذراندیم و خرید کردیم و تن و جان خسته را برداشتیم و رفتیم تا خانه ..

چای خوردیم .. میوه خوردیم .. شام خوردیم .. حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم .. از نیمه شب گذشته بود که حرف ها در دهانمان خوابیدند و ما بیهوش شدیم .. و صبح بود و ما و چشمان ِ نیمه باز و خمیازه های بی امان و .. حرفهای ناتمام ..

 


482


ایمیلم را که چک میکنم می بینم از یک خبرنامه ایمیلی آمده .. خبر از یک جوان موفق ایرانی .. یکی دیگر از جوانان موفق کشورم .. مـریم مــیرزاخانی .. اخرین سطرها را که میخوانم بغض گلویم را می بندد .. مریم از بازماندگان سقوط اتوبوس دانشجویان شریف است ..

یادم می آید .. خبر از دست رفتن انها را ..

چرایش را نمیدانم .. ولی هیچوقت تا این حد از ماجرا نمیدانستم ..

http://sharifdaily.net/fa/node/128

میدانید .. دلم یک گریه سیر میخواهد ..

میدانستید خانواده ها چطور از پر کشیدن فرزندانشان باخبر شده بودند؟؟؟؟ از طریق اخبار ســراسری ساعـت 14 ..

دلم یک گریه سیر میخواهد ..



481

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.