کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

475


من اهل ِ این کار نیستم .. من مال ِ این کار نیستم .. من اونی نیستم که باید .. من ادم ِ اینطور کار کردن نیستم .. من این روزها رو عوض میکنم .. من .. من .........

من .. الان .. فقط ناچارم ..

.

 

کاش دوستی بیاید .. سر بر شانه اش بگذارم و زار بزنم .. دوستی که همسرم نباشد .. که مادرم نباشد .. که پدرم نباشد .. خواهر و برادرم نباشد .. دوستی که فقط دوست باشد .. دوستی که دوستانه دوستم داشته باشد .. دوستی که هر قطره اشکم .. قلبش را نخراشد .. گریه ام را ببیند و نرم و دوستانه لبخندی بزند و دست بر شانه ام بکوبد و بگوید ” گریه کن رفیق! ”




 

474


زود می گذرید ! دارید زود می گذرید .. روزهای شیرین جوانی ام !

دست و پایم را تار ِ چسبان ِعنکبوت ِ بی انگیزه گی بسته است ..

و هزار پیچ چرایی دست از سرم بر نمیدارد ..

این بار اما .. منتظر گذشتن این روزها نیستم .. تلخ ترین انتظارها را، انتظار برای زودتر گذشتن روزگار جوانی ام را، کنار گذاشته ام ..

این بار، جنگجویی بی رمق ام که در پی ته مانده های نیرویی بزرگ، ته و توی خویش را می کاود .. تا روزهایی شیرین بسازد از این روزگار خاکستری ..





473


هنوز غرق در داستان فیلم باشید و همراه با همسرتان .. نرم و آهسته از خروجی سرسره مانند پردیس ملـت سُر بخورید و بیرون بیایید و ببینید آفتاب و نم باران و بهار چه سورپرایزی برایتان مهیا کرده اند .. عیش فیلم دیدنتان تکمیل می شود ..



حوض نقاشی .. ساده بود .. شاید به خاطر سادگی شخصیت هایش ..

دوست داشتنی و زلال بود .. شاید به خاطر زلال بودن شخصیت هایش ..

حوض نقاشی انگار ساخته شده تا بعد از آن نگاه تو به همسرت لطیف تر و دوستانه تر و پر مهر تر باشد .. 

در این پیچیدگی های بی سامان این روزها .. دیدن چنین آدمهایی با این حجم از سادگی و سپیدی و پاکی .. عجیب فطرت خاک گرفته را قلقلک می دهد ..


دلم روستا خواست و جویبار و بوی کاهگل ..

.

متشکرم، خانواده حوض نقاشی ..