کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

480


دست خودم نیست ..

دیروز رفته ام آرایشگاه و کمی ابرو برداشته ام و کمی ابرو روشن کرده ام .. و سر و صورتی صفا داده ام ..

الان از زیبایی خودم دارم بال در میارم ..

هــــــــــــــــورا ااا به خودم ..

چشمهام براق شده ان و می درخشن .. یه کمی هم شیطون شده ان .. خستگی هم ندارن .. کلی هم عشق توی خودشون جا داده ان ..

دل توی دلم نیست .. نمیدونم چرا !!!!!!!!!!!

می تونم آواز بخونم و برقصم .. می تونم به هر کی که می بینم لبخند بزنم .. می تونم با صدای بلند .. خنده سر بدم و بی خیال باشم و فقط به سفر فکر کنم و به تجربه ای نو ..


هـــــــــــی جاده .. وایسا اومدیــــــــــــــــــــم !



 

479


از صبح هزار موضوع عوض کرده ام تا انگشت به کیبرد بشم و چیزی ثبت کنم ..

از سوسک متوسط کف آشپزخانه  که داشتم توی ذهنم می بافتم بیام و بگم :

ببین سوسک کوچولو .. نمیدونم چرا با دیدنت جییییییـــــــــــــــــــــــــــغ نمی کشم  و شهر رو به هم نمی ریزم و مثل اونشب که یکی از اجداد بالدارت از بالکن پر کشید و اومد توی خونه، و من از شدت وحشت خشک شدم ، خشک نمی شم و اصلا حس ام نمی یاد بزنم له ات کنم .. یا پیف پاف رو توی سرت خالی کنم و تو پر پر بزنی و شاخکهات رو تکون بدی و بری به دیار باقی، احتمالا ..  کلا امروز حس بخشندگی در من بیداد میکنه و میخوام بذارم دو زار بیشتر نفس بکشی و کف آشپزخانه وول بخوری .. پس خودت هم همکاری کن و اینقدر زیر پای من نباش و برو زیر میز آقای فلانی قایم شو .. تا بی هوا پا روت نذارم و صدای چنننننــــــــــدش خرد شدن پوسته ات تا چهار روز بعد افکارم رو به هم نریزه و حالم بد نباشه .. بدو باریکلا ..

یا بیام و بگم :

خدااااااااااایا .. آخه این چه وضع زندگیه! آخه این چه حقوقیه .. این چه کاریه .. این چه باریه .. .............

یا بیام و بگم :

یادش بخیر .. همین چند سال قبل .. که خیلی هم دور نیست .. جوایز ویژه این بود : کمک هزینه خرید خانه 25 میلیون تومان .. کمک هزینه خرید خودرو 5 میلیون تومان .. و حالا .. برام یه پیامک اومده و میخواد با جوایز 100 میلیونی کمک هزینه خرید خانه و 25 میلیونی خرید خودرو، بهم انگیزه بده در مسابقه شرکت کنم .. ولی کو انگیزه ..

یا بیام و بگم :

چند روزه باز بلا انقطاع سردرد دارم .. بدنم خیلی داغ میکنه و کلا حالم بده .. این سردرد هم حتی به ژلوفن 400 عکس العمل نشون نمیده و کلا فقط درد میکنه ..

یا بگم :

دیشب احسان چه خوب میگفت : ژاپنی ها فوتبالشون با ساخت فوتبالیست ها پیشرفت کرد .. و اقتصادشون با ساخت اوشــــین !

یا بیام و مژده بدم و بگم :

ما آخر هفته تعطیلات را در جایی دورتر از تهران سپری میکنیم .. از امشب میرویم که ساک و چمدان ببندیم و ایشالا کمی کیک سیب و دارچین بپزیم - چون هر شیرینی دیگری سخت تر است - و همراه خود ببریم .. خدا بخواهد سه شنبه راهی میشویم و جمعه باز می گردیم .. در این فکریم که مانتو چه برداریم و کدام کیف و کفش را پشت قلدر تلنبار کنیم و مدام داریم فکر میکنیم آیا آن کت و شلوار هنوز تنمان می شود که همراه ببریمش یا خیر .. تازه دلمان یه رژ لب خوشرنگ و ملیح و زنده و نماسیده هم میخواهد که از بس گران شده شاید نخریمش .. تازه ذوق سفر هم داریم ..

یا هزار ماجرای دیگه ..

راستی .. بلاگ اسکای فرموده ان از 14 ام به مدت 48 ساعت در دست تعمیر می باشند و بلاگ اسکای بازان دسترسی به خانه مجازیشان نخواهند داشت و بلاگ اسکای خوانان قادر به کامنت گذاری نخواهند بود .. 



478


میدونی قاصدک!

باید باور کنی از یه جایی به بعد .. حتی تجسم خلاق هم به کارت نمی یاد .. حتی ریز ریز برنامه ریزی هات .. باید از یه جایی به بعد .. خودت را پرتاب کنی در دل حادثه .. ولی تو هنوز .. لبِ حادثه ایستاده ای و هی دستهات رو عقب و جلو می بری و زانو خم و راست میکنی تا خیز برداری .. ولی دلش رو نداری .. چراش رو نمیدونم .. ولی چاره اش رو میدونم .. این ایستادن طولانی شده .. بپر ..  بپر دختر! ..


تو می تونی .. هر چی باشه پا به پای هم بزرگ شده ایم .. بپر .. یا علی بگو و ..... بپـــــــــــــــــــــــــر !




477


تا حالا کیک تولد پختین؟ مثلا برای مامانتون .. یا باباتون .. یا برای همسر عزیزتون .. خب من این شانس رو داشتم ..

3 خرداد تولد مامان عزیزم بود .. از یکی دو روز قبل فکرم رفت سراغ تهیه کیک تولد .. مامی سایت و وب شف طیبه عزیز شده بودن پاتوق قاصدک قناد باشی !

اعتراف میکنم دست و دلم لرزید و خامه را خودم درست نکردم و خامه فرم گرفته را از قنادی نزدیک خانه عشق تهیه کردیم ..

کیک اسفنجی 6 تخم مرغی پختم و نشستم پای فر و با هر ذره پف کردنش ذوق کردم .. کیک آماده شد.. از آنجا که قالب گرد نداشتم و کیک اسفنجی را توی سینی فر پخته بودم، یک دیس خوشگل و خوش تراش مستطیل شکل انتخاب کردم و وقت تزئین رسید .. اول نظرم این بود که کیک را دو لایه درست کنیم .. ولی با پیشنهاد احسان تعداد لایه ها را بیشتر کردیم .. احسان کیک را از وسط نصف کرد تا اندازه دیس باشه و هر نصف را از میان نصف کرد تا 4 لایه داشته باشیم  و من هر لایه را با آب کمپوت آناناس خیس می کردم و همینطور پیش می رفتیم .. لایه اول را خامه و آناناس ریختیم .. لایه دوم را خامه و شکلات چیپسی و لایه سوم را خامه و گردوی خرد شده .. رسیدیم به سر کیک .. بقیه خامه را ریختم روی سر و روی کیک مستطیل شکل و د ِ صاف کن .. که البته خامه همکاری نمی کرد و خوب صاف و یکدست نمی شد .. بعد روی کیک را با آناناس حلقه ای و توت فرنگی و شکلات چیپسی تزئین کردیم .. و در آخر دنت شکلاتی را توی قیف ریختیم و با کوچکترین سایز ماسوره روی سر و روی کیک، دالبری پاشیدیم .. و کیک ما آماده شد و رفت توی یخچال نشست تا خودش رو بگیره و قاصدک و احسان آماده بشن و برن تولد بازی ..

کیک ما می تونست بهتر باشه اگر از شب قبلش اماده می شد و خامه خوب به خوردش می رفت ..

کیک ما می تونست بهتر باشه اگر خامه بیشتری استفاده می کردم و بی خیال کالریش می شدم ..

کیک ما می تونست بهتر باشه اگر کیکش اسفنجی تر می شد و پوک تر ..

ولی همه قویاَ اظهار داشتند که برای تجربه اول خوب بود ..

و البته من درس گرفتم ملت وقتی عکس کیکشون رو میذارن توی سایتهای مختلف .. نگم ”وا .. چه بی حوصله تزئین کرده” .. بلکه بگم ”واااااااااای بنده خدا چه زحمتی کشیده تا همینجا کیک رو تزئین کرده” !!!!!!!!!!!!!!!

.

خلاصه این بود اولین تجربه کیک تولد پختن من و احسان جانم !

 





توصیه میکنم اگر اهل این کارها هستین تجربه درست کردن کیک با همسرتون را از دست ندین .. تجربه ای بی نهایت دلچسب و خوشمزه است :)))


.

.


*  :)))))) الان تشکر میکنم از خودم که روی زمینه کرم قهوه ای عکس انداختم و معلوم نیست کیک کدومه، رومیزی کدومه !!!!!!




476


هنوز وقت نهار نشده .. ولی به روی خودم نمی آورم .. ساعت را نادیده می گیرم و می روم تا ظرف غذایم را از یخچال بردارم .. تا غذایی گرم کنم و تنوعی ایجاد شود .. عصبانیتم بخوابد ..

ظرف را که در دست میگیرم مچم خم می شود .. نادیده میدانم تمام گوشت های قابلمه غذا را برایم گذاشته .. و وزن ظرف می گوید دو برابر هر روز نهار برای خوردن دارم .. قربان دستهای مردانه و مهربانت .. عزیزدلم ..


گاهی .. وقتی نیستی .. وقتی قدری آنطرف تر مشغول کاری .. وقتی میدانم چشمهای مشکی و همیشه کنجکاوت به مانیتور خیره شده و دستهای خلاقت مشغول آفرینش اند .. دلم می خواهد کار را .. زندگی را .. دنیا را .. زمین بگذارم و بدوم و برسم تا آنجا که عطرت هوا را برداشته .. بیایم تا کنار گوش ات .. صدایم را نرم کنم و بگویم ”دوستت دارم” .. و آنوقت است که چشمهایت تماشایی تر از همیشه است ..

تو را .. در میان قلبم پیچیده ام و به خدا سپرده ام ..

.

.

.

.