کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

397

سال بعد به نظرم در ظالمانه ترین نوع تحویل ملت داده میشه .. آخه خدا رو خوش میاد دو روز از تعطیلات مصوب کشور بیفته پنجشنبه و جمعه .. بعدش اون 29 رو نمی فهمم چه صیغه ای یه .. یعنی 29 ام نیایم و بعد 30 ام بدویم بیایم شرکت .. چون زور داره واسه خاطر چند ساعت ته مونده سال 91 یه روز مرخصی بگیریم .. بعدش دوباره 12 و 13 فروردین افتاده وسط هفته .. یعنی در بهترین حالت .. یه 9 فروردین بین المرخصیعین !!!!!! میشه که ناچار جزو مرخصی ها حساب میشه .. عجب بابا !  

(قاصدک چرتکه به دست)

.

ولی امسال خعلی – مترادف با خیلی خیلی – دلم میخواد از چند روز جلوتر سفره هفت سین رو بچینیم  .. اصلا بدجور حس اش اومده زودتر به استقبال 92 برم .. 91 جان پوستی کندی از ما اون سرش ناپیدا .. برو خدا به همراهت .. فقط این روزهای آخر قربونت دست و پات رو بپا جایی گیر نکنه موندگار شی حال نداریم !!

.

کدبانوها لطفا لِم سبزه گذاشتن و تاریخ مناسبش رو بفرمایید .. شاید خدا هم بخواد و امسال خودم سبزه بذارم .. متشکرم :)))

 

396

آه خدایا ممنون که تعطیلات و مرخصی را آفریدی .. چقدددددددر تعطیلات می چسبه .. اصلا زندگی یعنی اینکه هوا نم نمَ ک روشن بشه و تو بیدار باشی ولی مجبور نباشی شال و کلاه کنی و بزنی بیرون دنبال یه لقمه نون .. اصلا زندگی یعنی اینکه همینطور یواشکی گوشه پرده نسبتا ضخیم پنجره رو کنار بزنی و ببینی آسمون چه رنگیه .. اصلا زندگی یعنی کمد دیواری تازه چیده شده .. لباس های ردیف شده .. بعد از نزدیک به یک ماه بقچه پیچ بودن .. زندگی یعنی کتابخونه بی نوایی که این بار به رنگ سفید در میاد تا به حال و هوای اتاق نزدیک تر بشه .. زندگی یعنی بوی نرم کننده سافت.لن که از تار و پود ملحفه ها و لباس های تازه شسته شده خونه رو پر می کنه .. زندگی یعنی همه اون چیزی که لبخند روی لبت میاره ..

این چند روز زندگی بدجور توی خونه جاری بود .. بدجووووور .. فقط این بین حالی به دست و بال ما داده شد.. دستهام که شبیه خواهر اسکاچ شده ان و با هیچ نرم کننده ای سر سازگاری ندارن .. کمرها هم که خشک شده و با کوچکترین حرکتی صدای قیژش در میاد .. ولی می ارزه .. به یه خونه تمیز ..

پنجشنبه با آجی کوچیکه راهی بازار شدیم .. بعد از عمری .. نهار مهمون فلافل فروشی قدیمی کوچه مروی بودیم .. با سس عنبه بی نظیرش و ترشی ..

قیمت ها نگفتنی گرون .. واقعا این روزها مایحتاج یعنی ضروری ترین ضروریات ضروری ..

.

راستی .. از امروز باز کالری می شماریـــــــــم !



 

395

انگار هفته دوم فروردینه .. سوت و کور و آرام .. فقط صدای مداوم جیغ موتور و ماشین می پیچه توی شرکت و بهت میگه بیرون تعطیل نیست .. صدای تیک و تاک ساعت هم هست .. اگر گوش تیز کنی و توی افکارت غرق نشی ..


روزهای بیکاری رو دوست ندارم .. یا باید اینقدر کار باشه که پوستت کنده بشه و سرت رو بالا بیاری ببینی وقت کاری یه ساعته تموم شده .. یا باید بشینی توی خونه و پاهات رو دراز کنی و بستنی لیتری میهن بخوری و تکرار پایتخت رو ببینی !!

وقتی شرکتی، ساعتها کـــــــــــــ-ش دار میگذرن و همین که پات رو بیرون میذاری در چشم بر هم زدنی ساعت می چرخه و می رسه به 10 ..


باید وقت قرض کنی ..  می دونی هر بار در خونه رو که باز می کنی، خانه کامل چیده نشده بهت لبخند می زنه و تا ته حلقش رو نشونت میده و میگه ســـــــــــــــلام ..  نگاهی به تایم شیت می اندازی و می بینی مرخصی داری شکر خدا .. یه کمی بشکن می زنی و دندون تیز می کنی برای مرخصی چهارشنبه و پنجشنبه .. زور داره برای نیم روز پنجشنبه یک روز کامل از مرخصی هات کم بشه .. ولی می ارزه .. اقلش اینکه خونه رو جمع می کنی و تمام ..

روی تقویم نوشته 51 .. مانده سال 51 .. خب خیلی نرو تو فکر .. روزها برای آمد و رفتشون به اجازه  تو نیاز ندارن :))


.

گشنمه .. اشکالی داره ساعت 12 نهار بخورم وقتی بقیه زودتر از 1:30 غذاشون رو گرم نمی کنن؟؟