کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

412

از ساختمان بیرون میام .. با یک لبخند سنگین و کشدار! هوا طعم واقعی بستنی شکلاتی و وانیلی میده .. زمستان داره آخرین گره رو به بقچه اش می زنه و همین روزهاست که راهی بشه .. ساعت از 5 گذشته ولی هنوز هوا روشنه و این برای من ِ آفتاب پرست یعنی زندگی !

جوری قدم بر میدارم انگار اندازه تمام دنیا وقت دارم .. ویترین ها براق و رنگین کمانی از زیر نگاهم رد میشن و من هر لحظه چیزی از بین دنیای رنگارنگشان می پسندم .. گاهی چراغ خوابی شبیه گلدان و گاهی کاناپه سبز یواشی که جون میده گوشه خانه عشق لم بده .. از کنار پارک ساعی می گذرم .. گاهی دوست دارم سمت چپ پیاده رو باشم و گاهی نرم نرم خودم رو به راست می کشانم .. باد میل به کشـ.ف حجاب داره .. پَرِ شال قرمز تیره ام را محکم تاب میدم و می اندازم روی شانه ام و دونه دونه تونیک ها و تاپ های عجق وجق و جنگولکی رو دید می زنم .. و همینطور از سراشیبی خیابان ولیعصر سُر می خورم و میرم تا میدان ولیعصر ..

دیروز به این نتیجه رسیدم که آدمهای روی زمین با آدمهای زیر زمین متفاوت اند .. خوش خلق تر .. مرتب تر .. با حوصله تر .. و با آرایش بیشتر و موهای مرتب تر ..

این قدم زدن را دوست داشتم .. حتی با وجود رد دود اتوبوس عهد بوق .. و سنگ فرش های شکسته و لق ..


411

هی یادم میره کمرم درد می کند .. پای راستم را می اندازم روی پای چپم، یا پای چپم را می اندازم روی پای راستم، عصب متصل به زانو و کمرم کش می آید و تنم ضعف می کند .. تا چند روز دیگر اگر به همین منوال زندگی کنم تبدیل به یک حجم با زاویه شکست 90 درجه خواهم شد ..

.

مجموعه ورزشی نزدیک خانه استخر هم دارد .. احساسم میگفت باید محیط تمیز و مرتبی داشته باشه .. با استناد بر این احساس دیروز تا دم در ورودی استخر رفتیم و بعد به دلیل عدم رعایت تساوی حقوق خانم ها و آقایان عصبانی شدم و برگشتیم .. داستان این بود که آخرین سانس مخصوص خانمها 16-17:30 و آخرین سانس مخصوص آقایان 20:30-22 بود .. آخه تا این حد !!!! .. ضمن اینکه مجموعه خانمها و آقایان مشترک بود .. من همینطوریش استخر نمیرم چه برسه با این وضع ..

.

روزها می گذرن .. حتی برای این گذر، گاهی از هم سبقت می گیرن و به هم تنه می زنن .. گاهی حس می کنم باید کفش های ورزشی ام رو بپوشم و هم پای زمان بدوم ..

.

الان یه سر رفتم به کتری پر سر و صدای روی اجاق بزنم .. طرف راست بدنم خورد به میز .. کمی جلوتر گل سری که به موهام زور می گفت و روی شالم آویزانش کرده بودم خورد به ورودی آشپزخانه .. و وقتی به سلامتی رفتم و برگشتم و خواستم روی صندلیم بشینم، صندلی با شدت سُر خورد و رفت کوبیده شد به کمد :)))))

.

دو روز قبل یک نیمچه سفر نامه نوشتم و گذاشتم روی سیستم بمونه تا کابل دوربین رو پیدا کنم و کمی عکس اینجا آویزان کنم .. بعد از نوشتن پست مربوط به حقوق و اضافه کاری گویا خیلی حرصی بوده ام، اون نوشته رو هم حذف کرده ام .. حالا موندیم بی سفرنامه و بی کابل دوربین .. حالا اگر دری به تخته خورد و معجزه هنوز هم حادث شد و کابل دوربین به خودی خود پیدا شد .. چند تا عکس از طبیعت میذارم :))

.

الان این تیکه پاره هایی که به هم دوخته ام و اینجا پهن کرده ام شد پست امروز من .. که اگر به ذهن سیالم اجازه بدم تا چند صفحه همینطور به حرف بافی ادامه خواهد داد .. پس سلام ! صبح ندمیده تان بخیر .. پا شید دم عیده کلی کار داریم :))


407

مخزن انرژی ام پر بود انگار .. سر راه کمی تخمه آفتابگردان برای تو و کمی تخمه جابونی برای خودم خریدم .. اینقدر سر ذوق بودم که برای شام مرغ بذارم و برای نهار فردا کتلت .. توی ذهنم لیستی از لوازم ضروری به صف شده بود .. نگاهی به ساعت انداختم .. ساعت می گفت باید تا الان رسیده باشی .. انگار عطر نفست به مشامم رسیده بود .. مثل بار قبل، تا کنار بالکن اومدم و دیدمت که داری ماشین رو پارک می کنی .. ذوق ام دو چندان شد .. از حسی که حتی به امدنت داشتم ..

شام را دور هم خوردیم و نهار فردا را هم برداشتیم و بعد از چند روز رفتیم تا خانه عشقمون ..

حالا وسایل سفر پشت ماشین منتظرن .. تا کار ما تمام بشه و راهی بشیم .. یواش و آسوده بریم و گوشه ای خوش رنگ پیدا کنیم و نهار کتلت بخوریم .. و باز حرکت کنیم و بریم تا بهشت .. باز تو باشی راکب مرکب و من همراه و شانه به شانه تو .. بریم و دلی تازه کنیم و خاطره ببافیم .. سفرمان بی خطر مرد من ..

405

ای خدا ! خودت همت بده بهم امروز برم حلقه کمر بخرم .. اگر هم پیدا کردم طناب ..

خدایا اون خیاط آشنایی که قرار بود آخر تابستون اون کت و دامن بنفش ِ رو برام بدوزه و چند روز پیش که زنگ زدم بهش، گفت هنوز ندوخته .. خُب ! .. بعدش گفت تا آخر بهمن می دوزه و برام می فرسته .. خُب .. میگم نکنه با اندازه های قبلی لباس تنم نره !! پس لطفا کمکم کن سایز کم کنم لطفا !! چون اگر لباس تنم نره من مثل پارسال دختر خوبی نمی مونم که نرم خرید نکنم .. مجبور میشم برم خرید کنم و بعد کلی به اقتصاد خانواده ضربه وارد کنم دم ِ عیدی و بعد اقساطمون عقب می افته و زنگ می زنن به ضامن ها و آبرومون میره !!!! پس لطفا کمکم کن همت کنم برم حلقه پیدا کنم :)))))) مچکرم

.

از دیشب باز من و داداش به جمع خانواده بر گشتیم .. همسرانمون نیستن و ما هم پیش هم بودن را به تنها در خانه ماندن  ترجیح دادیم ..

.

یه چند تا هدف ریزه میزه تا آخر سال برای خودم تعریف کرده ام .. کم کردن سایز و وزن و بعد قاصـــی شوماخر شدن .. اولی که پروسه ای همیشگی هست و نزدیک های نوروز شدت پیدا می کنه .. دومی هم با وجود تمدید گواهینامه و گذشتن 10 سال از دریافت گواهینامه، به بعضی دلایل بنده هنوز راننده قابلی نیستم .. میخواهم ترس و استرس و ... رو بندازم تو گونی و با اعتماد به نفس تمرین کنم ..

دقت کردین کمی بارون باریده .. چه عالی .. هوا کمی نمناک و خوشمزه شده .. همسریمون هم در دسترس نداریم بریم پیاده روی ..



..

کلا چرا کامنت هاتون رمزی نمی مونه ؟؟کلا چرا من اومدم بلاگ اسکای؟


401

بابایی عزیزم .. داداشی مهربونم .. تولدتون مبارک .. الهی تا همیشه سالم و سالم و سالم باشید ..


دیروز بالاخره سند منتقل شد ..

روز شلوغ و پر کاری بود .. با همه سعی ام زودتر از ساعت 2 بعد از ظهر شرکت نرسیدم ..

این یکی دو روز مهمون خواهیم داشت .. خونه هنوز ریزه کاری داره و هنوز چند تایی کارتن بلاتکلیف گوشه اتاق هستن .. از همون خرده ریزها که آدم نمی دونه کجا باید بِتِپوندِشون !!! – الان تشکر می کنم از خودم بابت اختراع این کلمه - .. هنوز قاب عکس عروسیمون روی یکی از عسلی ها نشسته .. یادمه خونه قبلی هم چند ماهی طول کشید تا روی دیوار نصب بشه .. البته الان مشکل نبودِ میخ مناسب بود .. که به حمد و قوه الهی یکی دو شب پیش خریداری شد .. حالا وارد پروسه گذر از اون ورا و نصب تابلو شده ایم .. با کارشناسی دقیق بنده .. به یمن روز مهم هفته بعد .. اگر توفیق باشه همون روز خاص، تابلوی عروسیمون رو روی دیوار نصب می کنیم .. سوووووت !!

کلا نمی دونم اون چند کیلو گوشتی که چند ماه قبل خریده بودیم کوش .. دیشب می خواستم برای نهار امروز قیمه بار بذارم .. دیدم یه کف دست بیشتر گوشت خورشتی نداریم  توی این اوضاع .. این شد که لپه ها پخته و آماده روانه یخچال میشن و نهار میشه قورمه سبزی دیشب + مرغ که به دست توانمند همسر تهیه خواهد شد چون من الان شرکت هستم ....

برای شب هم اگر خدا بخواد سوپ و ماکارونی می پزم .. دلم البته کشک و بادنجان دست ساز خودم رو هم میخواد .. و کمی هم ژله بستنی درست می کنم سفره خوشرنگ بشه .. برای فردا نهار بین آبگوشت ظهر جمعه و آلبالو پلو مرددم .. البته که آبگوشت خیلی راحت تره ..

.

دلم استراحت میخواد .. بعد از یکی دو ماه بهم ریختگی زندگی .. تازه تازه خونه داره روبراه میشه .. دلم میخواد کمی آرامش ِ اینجا رو تجربه کنم .. شب بخوابم و صبح وقتی بیدار شم .. خونه رو مرتب ببینم .. ذهنم آرومتر بشه .. دلم میخواد اینجا کمی هم موسیقی به زندگیمون اضافه بشه .. دیوار اضافی برای تکیه زدن گیتار قدیمی هست .. باید آستین بالا بزنم و کار کنم .. دلم میخواد روزهای جمعه .. بعد از صبحانه پرنسسی .. موسیقی شادی بذاریم و حتی برقصیم .. خوش و آسوده و بی خیال .. دلم میخواد سبد پیک نیکی که هنوز نداریمش رو بخریم و ظهر جمعه  با چند تا ساندویچ خانگی بریم تا بوستان بزرگ اون اطراف .. کمی پیاده روی کنیم و گرسنه بشیم و از گرسنگی، با میل غذا بخوریم .. نه از عادت و از ساعت .. دلم زندگی با طعم آسودگی میخواد .. سخت کار می کنیم، خیالی نیست .. ولی بگذارید آسوده باشیم .. بگذارید فقط جسم ما زیر بار کار خرد بشه .. روحمان رو بگذارید برای خودمان .. ما گناه دار تر از این هستیم که اینطور بین دو سنگ آسیاب شما خرد بشیم .. بذارید به حال خودمان باشیم .. بذارید تا جوانی نرفته جوانی کنیم .. دلتان رحم داشته باشد کاش .. شمایی که نمی دانم چطور تا آن بالا رفتید و بی خیال هم نمی شوید .. بس کنید .. هر دو طرفتان سکوووووت ..