رفتیم و برگشتیم .. و انگار همه چیز یک رویا بود ..
یک رویا .. که تازه بعد از اخرین نماز داخل صحن .. کم کم باورش کردم .. و وقت خداحافظی با همهی وجود اشک میریختم و دوست داشتم زمان متوقف شود و من هنوز روبروی ضریح .. با فاصله چند متری مانده باشم و حجم عظیم حال خوش ماندگار باشه .. یک رشته کوه غم برده بودم و دو روزی حال خوب داشتم و درست وقت بازگشت بود که حس کردم چقدر زود .. چقدر زود ما را راهی کردی ........
و تنها وقتی دل کندم .. که به دلم افتاد بگویم همه چی را سپردم به خدا و به شما ..
.
فضای خلوت و سبز و روحانی اطراف ضریح .. و سرداب .. که انگار انجا مشت مشت انرژی مثبت به سر و روی زائر میپاشیدند ..
روز دوم .. بعد از نماز ظهر بود .. وقتی سرداب خلوتتر بود .. وقتی بدون سختی خودم را به آن دریچه رو به بهشت رساندم و وقتی دستم را از بالای فضای شیشهای، به داخل محوطه حفاظت شده بردم ................ و من مانده بودم و احوالی که نمیدانستم چیست ..
ممنونم از میزبانی شما .. مثل همیشه سنگ تمام گذاشتید ..
.
در حد توان روحی روزهای تیر پارسال را مرور میکردم ..
چه روزگاری بود .. کی واقعا این “حسرت روزهای گذشته را خوردن” دست از سر روزگار ما بر میداره ..
.
دلم برای بعضیها خیلی تنگ شده .. برای دوستهایی که مدتها هست نیستن .. برای سمیرا .. برای مژگان .. برای خانم خانما .. برای کامنتهای سیندخت .. مهربانو .. انرژی مثبتهای گنجشک .. برای شکیبا .. برای بودنهای بانو ..
دلم برای پارسال تنگ شده ..
.
همهی شمایی که ازتون بیخبرم .. امیدوارم هر جا هستین خوش باشین ..
.
دیروز اومدن و دو تا قالی وسط سالن را بردن برای شست و شو .. بعد از سم پاشی آشپزخانه .. محتویات کابینتها کنج سالن چیده شده و هنوز مردد هستم عملیات سوسکِ ریز کشون ما به ثمر رسیده و میشه آشپزخانه را شست و چید، یا نه ..
هر روز حدود 10 دقیقه روبروی آشپزخانه میایستم و توی ذهنم مدلهای مختلف چیدمان و نصب کابینت را میچینم و هنوز هیچ طرحی توی ذهنم نمره قبولی نگرفته .. و از طرفی شدیدا چشمها را گناهدار کردهام تا خدا پولی به دست توانمند همسر برسونه و کابینتها تعویض بشن و کف خانه پارکت یا لمینت یا یه چی تو این مایهها بشه ..
روزها با تغییر کمی از قبل میگذرن .. واقعیت این هست که کار شرکت و کمی کار خانه و رفت و آمد هر روز، تمام توانم را میبلعن و خیلی از علاقمندیهام عملی نمیشن ..
این روزها هم که گرم و تبدار .. خانه مثل کورهای دم کرده منتظر ماست .. تا برسیم و کولر آبی را روشن کنیم و دو ساعتی بگذره و خانه جان بگیره ..
کار عقب افتاده زیاد دارم .. و البته کارها طوری هستن که نیاز به کمک دارم .. کمک مالی و جانی ..
.
چشمم مونده به ست سه تایی سبد سیب شکل .. و یک ست ملحفه دو نفره .. با زمینه سفید .. و پر از قلبهای قرمز ..
بعد از عمری که فکر میکردم طبعم سرد هست و برای همین مدام دست به دامن عرق نعناع و دارچین و نبات میشدم .. تازه دیروز طرفهای ظهر بودم که با پیگیریهای همسر جان ملتفت شدم طبعم گرم و تر هست .. و همین شد که دلیل بعضی از آلارمها و هشدارهای بدنم رو درک کردم .. و متوجه شدم بد نیست گاهی به زبان بیزبان بدنم هم گوش بدم ..و اینطور شد که برنامههای تغذیهای ما دستخوش تغییر خواهد شد ..
به طب سنتی علاقمند شدهام .. و به علم روانشناسی .. خدا این دهه 40 ما رو به خیر و خوشی بگذرونه .. که در عجبم از تغییر ذائقه و طبع و سلیقه و حال و احوال ..
.
ماه رمضان پشت درهای خونههامون هست و کافیه در را باز کنیم و هر کدوم به قدر توانمون از این ماه بهره ببریم و استفاده کنیم ..
و امیدوارم 30 روز بعد، قاصدکی باشم داناتر ..عاقلتر .. خوش فکرتر .. مهربانتر .. صبورتر .. و مثبتتر .. و ملایمتر ..
دوست دارم در حد توانم بعضی خصوصیتهای نامناسبم رو حذف کنم .. حداقل تمرین کنم برای حذفشون ..
دوست دارم عمیقتر فکر کنم .. و دست از تفکرات سطحی بردارم .. دوست دارم روح و جسمم رو تطهیر کنم .. و دوست دارم شب عید فطر که رسید، حالم از خودم خوب باشه .. به امید خدا ..
خیلی هم التماس دعای خیر دارم .. لطفا :)
چشمها را که باز کردم .. ادامهی سردرد روز قبل به جریان افتاد .. انگار نه انگار که چند ساعتی خوابیده بودم ..
و این شد که دیروز مرخصی اجباری بودم .. بدون کدبانوگریای خاص ..
نه تی وی دیدم و نه پای اینترنت بودم .. فقط کمی تلفن بازی ..
.
هنوز هم وقتی موها رو میشورم .. رنگهای آلبالویی نقش زمین میشن .. انگا آلبالوها را توی مشتم فشار میدم و جان میدن .. حالا رنگ موها به گیلاسهای رسیده تابستانی نزدیکتره .. و هایلایتهای روشنترو خنکتر ..
و این یعنی من هنوز نرفتهام یک شامپوی تثبیت کننده بخرم ..
.
دیروز کمپوت گیلاس درست کردم .. دلم از شیشههای آتا جان خواست .. تا پر از کمپوت بشن و برن توی یخچال ..
.
دلم فروشگاه رنگ و وارنگ میخواد تا برم و گشتی بزنم و سبدهای رنگی و طرح دار بخرم با شیشههای خوش تراش .. و چند تا ظرف مناسب فریزر و یخچال .. ولی از حقوق چیزی نمیمونه برای خرید دِل دِلی .. امیدوارم در این گرمای تابستان حقوق ما هم دچار انبساطی عظیم بشه و ما به خرید برسیم ..
.
و .. امشب ایران- بوسنی .. برام جالب بود وقتی شنیدم که گفته شده “ اونهایی که حس بردن ندارن، بازی نکنن” .. چقدر من زیاد دارم یاد میگیرم از این فوتبال .. که هر قدر هم تلاش کنی .. اگر خودت را برنده نبینی .. باز بازندهای ..
به امید یه برد خوشمزه و یه جشن صعود خوشمزهتر ..