کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

758

سرما داره کم کم درونم نفوذ میکنه .. این رو از سِر شدن و سوزش مجاری تنفسی م می تونم بفهمم .. در شیشه ای اتاق کارم را می بندم و اسپلیت را روشن میکنم .. هوا از سطل زباله ی سر خیابان هم کثیف تر و میکروبی تر شده .. حیف مرخصی ندارم .. که اگر داشتم الان شمال بودیم و داشتیم نارنگی های رسیده رو از درخت می چیدیم ..

تولدم برگزار شد .. روز قبل از تولد و درست در آخرین دقایق حضورم در شرکت .. چنان بوی کتلت خوب سرخ شده ای راهرو ها را پر کرده بود که در چشم به هم زدنی برنامه غذایی تغییر کرد و شد پیتزا و کتلت .. و الحق که از وقتی تخم گشنیز را در هاون سنگی میکوبم و بعد به مایه کتلت اضافه میکنم، کتلت هام معرکه میشن ..

از شب قبلش مشغول تهیه دسرهای رنگ و وارنگ شدم .. و هر چند ساعت من بودم و ده عدد جام که از یخچال به کنار سینک منتقل می شدن و بعد از اضافه شدن یک لایه ژله، باز به یخچال برمی گشتن ..

خدا رو شکر بعد از سعی و تلاش وافر من و همسر و مهمونها و فوت های ما شمع های روی کیک که از نوع خاموش نشو بودند، خاموش شدند و بنده سی و دو را به صاحبش تحویل دادم و پا به سی و سه گذاشتم ..

.

هنوز خبری از پالتوهام نیست .. و هوا هم بی هماهنگی رو به سرد تر شدن میره ..

امشب را احتمالا با یک سوپ مقوی میگذرونیم تا سرما را از تن و بدنمون دور کنیم و ایشالا پشت در خانه بگذاریم ..

 

756

باید یک فایل آماده کنم .. کف دستم را روی موس میگذارم و صفحه را بالا و پایین می برم .. از اون کارهایی هست که حوصله ش رو ندارم .. حداقل حالا نه ..


ماشین های گذری از اتوبان صدای ریز باران را در آورده اند .. گاهی حتی این صدای ریز تبدیل میشه به یک فریاد کشدار که پشت چرخ های یک اتومبیل کشیده میشه ..

درخت روبروی پنجره .. از این زاویه ای که فاصله بین دو لوردراپه بهم اجازه دید زدن میده .. نصف پاییز و نصف تابستانه .. نیمه ی بالایی درخت نارنجی و زرد شده و نیمه پایینی هنوز دل به گذر تابستان نداده ..

هوا اونقدری خنک شده که با فکر کردن بهش عضله هام منقبض بشه ..

صبح گفتم کاش کلید ویلا را اورده بودم و بعد از شرکت می رفتیم شمال .. البته که یه هوس زودگذر بود .. بیشتر دوست دارم کمی خلوت و تنهایی داشته باشم و سکوت دوره م کنه ..


روزها خیلی زود میگذرن .. به خودم میام سر هفته است و سر می چرخونم ته هفته .. ساعتهای شرکت پر از کار هست و بعد ترافیکی که انگار هر روز به حجمش اضافه میشه و بعد یک شام سبک و کمی وقت گذرونی ..


یکی ازم پرسید باشگاه را بیشتر دوست داری یا کلاس رقص .. توی ذهنم چرخید کلاس رقص .. و به زبان آوردمش .. و قول دادم برم کلاس .. ولی هنوز کلاسی نزدیک به مسیرم ندیده ام .. – البته که خیلی هم پی اش نبوده ام- حالا شاید قولم را با برنامه منظم و هفتگی استخر جا به جا کنم .. مهم اینه که حال خوب داشته باشم .. یعنی وقت هایی از هفته را برای بهتر تر تر بودن حالم .. برای خودم .. داسته باشم ..


سفارش دوخت دو تا پالتو داده ام .. وقتش بود که پالتوهایی نو داشته باشم .. مدل های دوست داشتنیم رو ایمیل کردم و زحمت خرید پارچه هم با خیاط عزیز و دوست داستنی بود .. و حالا من منتظر دیدن رنگ بادمجانی و تزئینات روی پالتوی یه کم مجلسی .. و دکمه ها و طرح و تار و پود پارچه مشکی پالتوی اسپرت هستم ..


فردا روز خاصی هست .. روزی که برای من گل بهی رنگه .. همراه با خاطره ی 8 شاخه گل رز گل بهی ..


753

سلام ..

قاصدک سرش شلوغ است .. دارد برای ژو.لــــه رای جمع می کند :))

به امید موفقیت ..

.

امروز یکی از روزهای پر هیجان این ماه بوده و هست ..

صبحی پاییزی داشتم ..

اول صبح روی میز کارم یک گلدان بسیار زیبا دیدم - که فردا عکسش نصب خواهد شد- که به مناسب روز تولد شناسنامه ای به من هدیه داده شده بود ..

هیجان رقابت کمدین های برنامه ی دیشب به حد اعلی رسید و اختلاف رای 20.000- به 937+ رسید ..

شام سوپ داریم و نیازی نیست برای امشب غذایی بپزم ..

برای فردا برنامه ی یک پیاده روی مفرح دارم ..

و ...

خدایا .. تو را سپاس ..



751


به دلیل خودخوری های انجام شده از سه شنبه ظهر تا چهارشنبه بعد از ظهر، سردرد وحشتناکی را با خود همراه کرده بودم ..

حس هرکول بودن ِ دست داده به خودم را آدم حساب کردم و به تنهایی دکور اتاق را عوض کردم و تخت را 90 درجه چرخاندم و پاتختی های سنگین را بدون خالی کردن کشوها جا به جا کردم و 5 کارتن موز حاوی کتاب را داخل کمد جا دادم و کارتن آخر خیلی سنگین تر از حد تصورم بود و انگشتم زیر آن گیر کرد و وحشت زده بودم مبادا کلا کارتن از دستم در برود و انگشت های پایم را خرد کند ..  تا همین لحظه جرات نکرده ام به همسر چیزی در مورد کمر گرفته ام و دستهای دردناک و بدن کوفته ام بگویم .. دقیقا نمیدونم چی را میخواستم ثابت کنم که تحمل یک روز دیگر سر کردن با دکور قبل را نداشتم .. و دقیقا در همین لحظه دارم خودم را چپ چپ نگاه میکنم ..

ولی به قول مامان خانه مان مثل قورمه سبزی جا افتاده، بعد از سه سال جا به جایی در حال جا افتادن هست ..

امروز در شرکت موقع گذاشتن کتری برقی روی استندش دستم به لیوان پر از آب جوشم خورد و لیوان دمر شد و من با این حالم، سریع عکس العملی نشان دادم بی همتا .. و مثل قدیما که بازی می کردیم و می پریدیم و می جهیدیم، بالا پریدم و پاها را به اندازه عرض شانه  باز کردم و بعد فرود آمدم و کمی آب جوش روی شلوار جین و کفش های ورزشی ام ریخت و تا به بدنم برسد خنک شده بود .. خدا رو شکر ..

کلاس خیاطی کلا کنسل شد .. از اینهمه حس وظیفه شناسی مربی کمال تشکر را دارم .. و در حال زیر و رو کردن سایت ها برای یافتن کلاس جدید و البته مربی مسئول هستم .. ابدا ناراحت نیستم چون مطمئنم اتفاقات بعدی خیلی بهتر خواهند بود به امید خدا ..

خب همین حالا درد شانه ی سمت چپم هم به دردهای قبلی اضافه شد و من یک مجموعه ی کامل در دآلود شدم :/

.

دیشب بالاخره همت کردم و در رای گیری خندانـ.ـنده برتر شرکت کردم .. لطفا شرکت کنید و از گروه اول به نفر دوم و از گروه دوم به نفر اول رای بدهید .. شاید در همین چند ساعت باقیمانده از فرصت رای گیری، 200 هزار رای برای نفر دوم گروه اول جمع کردم :)


 

749


باورش سخته که شهریور از راه رسیده و چند قدم مانده تا شروع سراشیبی سال 94 .. واقعا باورش سخته ..

دقیقا ازاول اردیبهشت دوست داشتم کاری را شروع کنم و یک برنامه زمانبندی هم نوشتم و هر ماه که گذشت، تاریخ شروع را عوض کردم و حالا واقعا از اون فایل اکسل خجالت میکشم که برم بازش کنم و تاریخ شروع را به شهریور 94 تغییر بدم ..

.

دیروز کمی سرم خلوت تر بود .. نتیجه، شد دانلود چند تا مدل دامن تمام کلوش جینگولانس که حتی وقتی به دوختش فکر میکنم دلم از ذوق زندگی به پرواز در میاد .. این در حالی هست که بنده حتی هنوز نرفته ام کاغذ الگو بخرم و مشقای این هفته م رو انجام بدم .. دیروز به همسر جان میگم خب تنها شاگرد سر کلاس منم و حتما مربی مشقام رو چک میکنه .. پس چرا من نمی شینم پای درس؟؟ :دییی

.

سریال تعـبیر وا.رونه ..... را دوست دارم .. از تغییر آدمهای داستان خوشم میاد .. در واقع انگار کسی ضعیف نیست و همه می تونن تاثیر گذار باشن .. این خیلی خوبه ..

.

صدای هوا کش سرویس بهداشتی و صدای ساعت مچی عزیزم و صدای ماشین های بی حوصله و عجول اتوبان ..و باریکه های نور که از لای کرکره ها به اتاق سرک میکشن ......

.

گاهی دلم برای عمیق و دقیق نگاه کردن تنگ میشه .. حتی برای دقیق دیدن خودم .. برای دیدن خط های ریزی که زیر چشم هام پیدا شده ان ..