کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

407

مخزن انرژی ام پر بود انگار .. سر راه کمی تخمه آفتابگردان برای تو و کمی تخمه جابونی برای خودم خریدم .. اینقدر سر ذوق بودم که برای شام مرغ بذارم و برای نهار فردا کتلت .. توی ذهنم لیستی از لوازم ضروری به صف شده بود .. نگاهی به ساعت انداختم .. ساعت می گفت باید تا الان رسیده باشی .. انگار عطر نفست به مشامم رسیده بود .. مثل بار قبل، تا کنار بالکن اومدم و دیدمت که داری ماشین رو پارک می کنی .. ذوق ام دو چندان شد .. از حسی که حتی به امدنت داشتم ..

شام را دور هم خوردیم و نهار فردا را هم برداشتیم و بعد از چند روز رفتیم تا خانه عشقمون ..

حالا وسایل سفر پشت ماشین منتظرن .. تا کار ما تمام بشه و راهی بشیم .. یواش و آسوده بریم و گوشه ای خوش رنگ پیدا کنیم و نهار کتلت بخوریم .. و باز حرکت کنیم و بریم تا بهشت .. باز تو باشی راکب مرکب و من همراه و شانه به شانه تو .. بریم و دلی تازه کنیم و خاطره ببافیم .. سفرمان بی خطر مرد من ..

406

شکلات گلاسه اش رو کمی با قاشق هم می زند .. انگشتانم رو دور لیوان چای طعم دار حلقه می کنم .. به گرمای لیوان نیاز دارم .. یادم نیست دقیقا چی گفتم که اشک پمپاژ کرد و هر دو چشمم پر شد .. با بی حوصلگی برای خودم خط و نشان می کشم ”گریه نکن .. اشکت رو کنترل کن” .. کمی مردمک ها را در بستر سفیدشان می غلطانم .. عجیب به گوشه میز دقت می کنم و با نگاهم گوشه های کنده کاری شده اش رو لمس می کنم .. بی ربط ترین موسیقی از پخش کافه روی هوا می رقصه ” من توی زندگیتم ... ولی نقشی ندارم اصلا ... ” حجم هوایی بیشتر از فضای ریه ام می بلعم و درست وقتی باز به نگاه خیره اش چشم می دوزم که اشک خشک شده ..

” باید بری پیش مشاور .. حتی شاید بهتره خودت پیشنهاد مصرف دارو بدی .. می دونی که نگرانی هم نداره .. فقط برای یه مدت کوتاه .. همیشگی که نیست .. کمی بی خیال میشی ”

- با تردید میگم – ” میدونم! نشد برم .. هماهنگ کرده بودم ولی درست خورد به اسباب کشی .. بعدش دیگه روم نشد دوباره زنگ بزنم بهش .. مرخصی هم این روزا زیاد گرفته ام .. ولی همین روزا زنگ می زنم .. ”

.

.

یه چیزی رو در خودم دوست دارم .. خودم رو می شکافم و به نظر خودم میدونم درونم چه خبر شده .. فقط درست ترین راهکار رو نمیدونم ..

.

دوستم بود .. صمیمی ترین دوستم ..


405

ای خدا ! خودت همت بده بهم امروز برم حلقه کمر بخرم .. اگر هم پیدا کردم طناب ..

خدایا اون خیاط آشنایی که قرار بود آخر تابستون اون کت و دامن بنفش ِ رو برام بدوزه و چند روز پیش که زنگ زدم بهش، گفت هنوز ندوخته .. خُب ! .. بعدش گفت تا آخر بهمن می دوزه و برام می فرسته .. خُب .. میگم نکنه با اندازه های قبلی لباس تنم نره !! پس لطفا کمکم کن سایز کم کنم لطفا !! چون اگر لباس تنم نره من مثل پارسال دختر خوبی نمی مونم که نرم خرید نکنم .. مجبور میشم برم خرید کنم و بعد کلی به اقتصاد خانواده ضربه وارد کنم دم ِ عیدی و بعد اقساطمون عقب می افته و زنگ می زنن به ضامن ها و آبرومون میره !!!! پس لطفا کمکم کن همت کنم برم حلقه پیدا کنم :)))))) مچکرم

.

از دیشب باز من و داداش به جمع خانواده بر گشتیم .. همسرانمون نیستن و ما هم پیش هم بودن را به تنها در خانه ماندن  ترجیح دادیم ..

.

یه چند تا هدف ریزه میزه تا آخر سال برای خودم تعریف کرده ام .. کم کردن سایز و وزن و بعد قاصـــی شوماخر شدن .. اولی که پروسه ای همیشگی هست و نزدیک های نوروز شدت پیدا می کنه .. دومی هم با وجود تمدید گواهینامه و گذشتن 10 سال از دریافت گواهینامه، به بعضی دلایل بنده هنوز راننده قابلی نیستم .. میخواهم ترس و استرس و ... رو بندازم تو گونی و با اعتماد به نفس تمرین کنم ..

دقت کردین کمی بارون باریده .. چه عالی .. هوا کمی نمناک و خوشمزه شده .. همسریمون هم در دسترس نداریم بریم پیاده روی ..



..

کلا چرا کامنت هاتون رمزی نمی مونه ؟؟کلا چرا من اومدم بلاگ اسکای؟


...

هنوز همه چیز مطابق قبل هست :))

.

یعنی دوستای قدیمی اگر کسی رمز رو فراموش کرده لطفا بهم بگه :)



404

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.