کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

433

پرده حریر رو باید بشورم .. اصلا از اول هم دوست نداشتم این پرده کتان رو بزنم به آشپزخونه .. راه نور رو می بنده ..  اصلا به اینجا نمی یاد .. تکه شیشه بالایی هم که خالی مونده .. پرده حریر را باید بشورم .. شاید یک طرف را سرخابی بزنم، یک طرف را بنفش .. دستگیره را چرا یادم رفت بردارم .. اصلا چرا همه دستگیره ها جای پیچ و مهره هاشون یکسان نیست .. چرا استاندار نیست .. آره .. یک طرف را بنفش می زنم و با روبان سورمه ای یا یه همچین رنگی جمعش می کنم .. طرف صورتی را با روبان سبز .. یا کله غازی .. برم ببینم چی گیرم میاد .. میخ های کوچک رو کجا گذاشتیم ؟؟ ای خدای بزرگ! میز تلویزیون را چیکار می کنیم پس؟ تابلوها رو بزنیم .. بالکن را آب و جارو کنیم .. می بینی تو رو خدا! باز لباس اضافه آوردیم .. ای خدا !!!! یادم باشه از احسان خواهش کنم چوب پرده رو امشب حتما بزنه ها .. اگه این گندم و عدس جوونه نزنن چی؟ اصلا معلوم نیست حواسم کجا بوده ! ببینم لباسم حاضر شده اصلا .. باید برم قالب وماسوره هم بگیرم .. قیف هم که به جاش از کیسه فریزر استفاده می کنم .. ای وااای ! یادم رفت برم ببینم این قنادیه جعبه بهم میده یا نه .. ولی برچسب ها رو زدیم خونه باز شد ها .. کاش اون یکی دو تا حباب رو بزنیم با سوزن بترکونیم طبیعی تر بشه .. گوشت هم نخریدیم .. ببینم امروز میریم چرخ کرده بخریم .. گل کلم تموم شد نه؟ دلم میخواست باز یه دبه شور بذارم ها .. پالتوهام  رو بشورم .. اَه .. لعنتی این هوا لباس خشک نمیشه که .. حالا یه بند هم گوشه ناخنهام می پره .. گشنمه .. این ممد آقا داره میره بیرون یه نمی پرسه چیزی میخوام یا نه.. حالا موهات رو نرفتی بلایی سرش بیاری، باز حرص بخور .. اصلا همون بهتر .. یه وقت هم وقت نگیری ها .. همه سالن ها نشسته ان تو بری پیششون .. کفش هم همون مشکیه که واسه عروسی داداش خریدم می پوشم .. با همون کیف تی تی .. خدایا بار الها شکرت من یه کیف از تی تی خریدم کلا .. اَه !! من نمی فهمم چرا باید گوشه پلکم اینقدر بپره .. میخ رو یادم نره بپرسم از احسان ها .. ای خدااااااااا .. حالا خیلی وقت دارم دلم میخواد آویز هم درست کنم .. کاش امروز بریم چند تا تکه تخته بخریم ها .. خدایا واقعا چرا وقتی می رسم خونه اینقدر خسته ام؟ اینقدر بی جانم؟ خدا خواهش میکنم ! اون قابلمه ها رو دلم میخواد از اونجا بردارم .. کاش آشپزخونه یه زاویه خالی داشت با سبد سیب زمینی و پیاز میذاشتمشون اونور .. امیدوارم احسان شاکی نشه اگر بگم ظرفها رو بذاریم زیر تخت .. اصلا ولش کن نمیذاریم .. ولی شاید قابلمه ها توی کمد جا بشن .. حالا هی همه چی رو بچپون !! اصلا همون موقع باید تخت رو کوچکتر سفارش میدادیم .. حالا هی میریم میایم پامون کبود میشه .. واااااااااااااااااای ماسک موم تموم شدها .. یادم باشه بخرم .. بمیرم احسانی .. کاش گوجه میذاشتم ببری کنار غذات .. اون ....... رو بگو هنوز نیومده کارت ماشین رو بده .. واقعا موجود اینقدر بی خیال .. حالا هی کتری باید بزنه تو سر خودش یکی بره چایی دم کنه .. خدایا .. باز امسال نمیریم عکس بگیریم .. میدونم دیگه .. حراج ماکسیم تموم شد؟؟ بمیرم عشقم برات پیرهن نخریدیم .. عزززززیزم .. دلم برات تنگ شد خب ! خدایا !!


من فردا مرخصی ام .. مرخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــصی !!


432


وقتی پیاده روی صبح زود را به نشستن پشت میز و چشم دوختن به مانیتور ترجیح دهی .. بهشت را می توانی کمی آنطرف تر بیابی ..

احساسی که دارم قابل وصف نیست .. امروز دومین جلسه پیاده روی صبح زود برگزار شد .. به همراه یکی از همکاران ..

کمـی آنطرف تر از فضــای نارنجی، بهــار قدم زنان دسته دسته شــکوفه بر ســر و روی درختان می آویزد ..

هنوز 6:15 نشده بود که وارد پارک شدم .. آسمان نرم نرم می بارید و عطر سنبل های چیده شده در وردی پارک در هوا موج می زد .. دوست داشتم بغل باز کنم و تمام سبزی کاج های تمیز و شسته را در آغوشم جا دهم و برای شما بیاورم ..

انقدر نفس عمیق کشیدم که تک تک سلول های وجودم خمیازه کشان از خواب زمستانی برخاستند .. حس سبکی بعد از پیاده روی تند را دوست دارم .. گونه هایم گل بهی می شوند و انگار بقچه خستگی را روی زمین میگذارم .. باران بی وقفه می بارید و کلاه سوئیشرت آبی به سورمه ای شبیه تر بود .. یاد 20 سالگی کرده بودم .. گاهی گذر زندگی را باور نمی کنم .. ...

هر سال .. تحویل سال برایم ماجرایی غیر قابل هضم بود .. اینکه در چشم بر هم زدنی این تحول بزرگ واقع شود و یک سال تغییر کند عجیب بود .. امسال اما با ثبت تولد بهار .. کم کم این تغییر در جانم جاری میشود ..

یادتان هست چنــــــــــــد روز قبل صحبت سبزه سبز کردن بود؟؟ اینجانب تمام قد اعلام می کنم امروز صبح هول هول مشتی گندم و عدس خیس کردم .. الهی جوانه ای برای سر سفره هفت سین داشته باشیم !!


431


ساختار هفته برای من اینطوریه :

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکشنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

دوووووووووووووشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنبـــــــــــــــــــــــــــــــــه

سه ه ه هههه شــــــــــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــــبه

چــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارشنبه

پنـــــج شنــبه

ج

یعنی در واقع جمعه برای من در حد تلفظ ”ج” طول می کشد والسلام .. مگر وقتی نوبت پرنسس بودن من باشه و زحمت صبحانه با احسان باشد ..

.

پنجشنبه از آنجا که حتی حال پوشیدن پالتویم را نداشتم آنقدر در شرکت ماندم تا احسان جانم دنبالم آمد .. اخمالو ترین اخم را از کلکسیون اخم هایم برداشته بودم و روی صورتم آویزان کرده بودم ..

.

ساعتی بعد قاصدک بود و پر صداترین قهقهه ها .. در برف بازی پارک ملت !!!!!






وقت برگشت به خانه من بودم و یک جمله احسان ”دیگه دستم اومده چطور می تونم احوالت رو تغییر بدم” ..

احسان جانم! من برای تو چه کرده ام؟؟؟؟؟؟؟



..

امروز صبح باز بهار سلام کرد ..




430


بفرمائید بهـــــــــــــــــــار مستتر در زمستان!






                .................................................................................


می توان شگفتی ساخت، حتی اگر نفسی تا مرگ مانده باشد ..

.

زمستان ِ عزیز! درس امروزت را دوست داشتم ..



429


بفرمایید بهــــــــــــار!






                ..........................................................................................