کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

423

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

422

دوست دارم سال 92 سالی باشد که:

نه اینطوری بگم بهتره ..

سال 92 سالی خواهد بود که:


روابط عاطفی در زندگی مشترک

·         عاشقانه های من و همسرم بسیار بیشتر از قبل شده ..

·         مثل یک کتاب از پیش خوانده از نگاه هم افکار هم را می خوانیم ..

·         بیشتر از هر فرد دیگری در زندگی برای هم ارزش و احترام قائلیم ..

·         راههای صحبت کردن و انتقاد کردن و تعریف کردن را خوب یاد گرفته ایم و برای هم به کار می بریم ..

·         یکدیگر را بیشتر از سه سال قبل زندگی سرشار از عشق و دوست داشتن و احترام و امنیت می کنیم ..

·         نیازی نیست یک روح در دو جسم باشیم .. سال 92 یاد گرفته ایم که دو روح جدا بمانیم .. و به تفاوتهای هم احترام بگذاریم و همین تفاوت ها گره بین ما را محکم تر کرده است ..

·         ...

مادیات در زندگی مشترک

·         از نظر مالی بسیار پیشرفت کرده ایم ..

·         ایده ها جواب داده ..

·         یک اتومبیل طبق سلیقه همسرم خریده ایم ..

برنامه های مشترک

·         برنامه غذایی ما بسیار سالم شده ..

·         ورزش روزانه ..

·         به سلامت ظاهری (پوست، مو و ...) اهمیت می دهیم ..

·         تفریح هدفمند و برنامه ریزی شده انجام می شود..

·         سفرهای بسیار می رویم ..

·         دوستان مشترک داریم و با آنها در تعاملیم ..

·         برای خانه هر چه در رویاهایمان هست می خریم ..

·         خانه را آنطور که در رویاهایمان هست طراحی می کنیم .

مادیات و اشتغال و مسائل  فردی

·         درآمد شخصی ام بسیار زیاد شده ..

·         محیط کاری برایم بسیار جذاب و هیجان انگیز شده است  ..

·         در کار مورد علاقه ام حرفه ای شده ام  ..

·         کارهای جذاب و انرژی بخش به من پیشنهاد شده و من از انجام آنها بسیار لذت می برم ..

·         به سراغ علایقم برگشته ام .. بسیار کتاب می خوانم .. هنر را جدی دنبال می کنم ..

·         وزنم روی 64-65 ثابت مانده و اصلا دغدغه اضافه وزن و سایز ندارم .. پیاده روی جزو برنامه های روزانه ام شده و خانم ورزشکاری شده ام ..

·         چشمهایم براق شده اند ..

·         پوستم لطیف تر شده و اثری از آثار جوش زیر پوستی و خط و خوط !! نیست ..

·         کنکور ارشد !!!!!!!!

حرفی برای گفتن ندارم .. امسال سر جلسه حاضر نشدم .. به خودم حق میدم .. ولی سال 92 یعنی سالی که کمی بیشتر به خودم بها میدم و ...


.

.

لطفا شما هم از سال 92 خودتون بنویسید :))



421

دیروز بوی بهار همه شهر رو برداشته بود .. و امروز سرمای زمستان بود و ”ها” یی که بخار می شد .. ببین عزیزم ! آخرش نفهمیدیم برنامه ات چیه؟؟ میای .. میری .. می مونی .. نزنی میوه های عید رو روی شاخه های زمستون زده درختا بکشی .. ما جماعت دلمون رو صابون زده ایم برای نوبرانه های بهار ..


این روزها حال و هوای من بیشتر از همه بهاریه .. حال و هوای ناپایدار بهار .. یک دم خوشم و نفسی بعد ناخوش .. الان با ریتم موسیقی شش و هشت گروه نمیدانم چی به رقص در میام و بشکن می زنم و ساعتی بعد حتی توانی نیست تا خون منجمد جاری در رگ ها را به جریان بندازم .. عجیب دختری شده ام .. معمایی شده ام برای خودم !!

این روزها بیشتر از هر چیز دستور پخت شیرینی دانلود می کنم .. به عکس ها زل می زنم و خودم را توی آشپزخانه خانه عشق تصور می کنم با یک سینی فر پر از شیرینی گرم و خوش رنگ و عطر عید :))))) .. در ذهنم به دیس ها و ظرف ها و جعبه های فانتزی و شیک جان میدم و می سازمشان تا جایی برای شیرینی عید پیشکش به خانواده ها داشته باشم .. توی سرم پر شده از روبان های تور و حریر رنگین کمانی .. دلم میخواد همه شادی دنیا رو توی دستهام جمع کنم و ببرم تا خانه عشق و روی در و دیوارش بپاشم .. دلم میخواد روپوش تافته طلایی رنگ بپوشم و خورشید بهار باشم .. دلم میخواد سایه طلایی پشت چشمهام بزنم و بتابم و گرما ببخشم .. دلم میخواد روی داغ خورشید را ببوسم و بهش بگم من ِ آبانی عاشق اش شده ام و بگم از دیدن و موندگار شدنش وسط آسمان آبی چقدر خوشحالم .. بهش بگم اگر بخواد حاضرم همدستش بشم و ابر تیره و خاکستری را کنار بزنم و آسمان را برای درخششش حاضر کنم ..

دوست دارم الان دستهام را کنار دهانم بذارم و فریاد بکشم ”آآآآآآآآآآآآآآآهاااااای” و وقتی جماعتی متعجب و مشکوک به سمتم بچرخند لبخند روی لبهام وصل کنم و دستهای یخ زده ام را توی جیب پالتوم مخفی کنم و راه بیفتم تا هر جا که شد ..

دوست دارم همه پنجره ها را باز کنم و به هوای تازه بفرما بزنم و کنار برم .. تا زندگی با همه حجمش وارد خانه بشه ..

عجیبم الان .. پر نشاط و سر زنده و خوشحال ام .. .......


420


اون روزها .. اینجا هر کسی نهار نداشت زنگ می زد به رستوران و جوجه کباب سفارش می داد ..

این روزها .. اینجا هر کسی نهار نداره یه توک پا میره تا سوپر و با کنسرو لوبیا و قارچ بر می گرده ..

.

...

419

میل به نگه داشتن مرخصی ها برای تعطیلاتی که حتی نمی دونم چطور قرار هست بگذره – آیا مثل پارسال چند روز تلخ خواهم داشت یا مثل سالهای قبل روزهایی پر از آرامش و دلخوشی - مجبورم کرده که همین الان کیفم رو نندازم روی دوشم و از اینجا فرار نکنم و امروز را مرخصی رد نکنم ..

محیط کارم گاهی میشه یک سلول که مدام در و دیوار تنگش فشارم میده .. دلم میخواست یک همکار خانم هم سن و سال داشتم – حتی با وجود تنش هایی که شااااید پیش بیاد – و اینقدر احساس تنهایی نمی کردم .. بعضی روزها برام خیلی ساکت میگذره ..

کاش این حس عجیب نمی امد سراغم و دست روی دهانم نمیگذاشت .. کاش می تونستم این قلب قلمبه شده فشرده را برای چند لحظه زمین بگذارم .. در وجودم نیروهای عجیب و قدرتمندی با هم دست به گریبانند ..

دیشب باز دخترک بد به سراغم آمده بود .. قرار بود نزدیک خانه با احسان تماس بگیرم تا از جایی به بعد همراهی ام کند .. میدانستم خسته است .. این شد که راه دور تا خانه را تنها و بغ کرده طی کردم .. کلید را در قفل چرخاندم و کمی بعد صورت فرشته گون همسرم .. خوابالود .. با تعجب نگاهم می کرد .. خواب باز احسان را در خود گرفت و من .. بغض آلود از هر چه در مغزم بود .. در اتاقی دیگر رو به پنجره پوشیده با پرده ضخیم دراز کشیدم .. لحاف را تا زیر گلویم بالا آوردم و فکر بافتم .. گاهی ناتوانی که سراغم می آید جولانگاه افکار مهیاست .. گذشت .. صدای قدمش را که شنیدم دلم لرزید .. ”خانومی” گفتنش را که شنیدم اشک از گوشه چشمم سر خورد و روی بالشت پهن شد .. با چشمهای غرق در خوابش روی حجم خسته وجودم خیمه زد و صورتم را با نگاهش کاوید .. باز باریدم .. کمی از افکارم را از مغزم بیرون کشیدم و با او قسمت کردم .. هر چند این روزها بیشتر میل به سکوت دارم ..

عزیزم .. راست گفتم وقتی دیشب در گوشت زمزمه کردم تو یکی از بزرگترین نعمت هایی هستی که خدا به من داده ! راست گفتم عزیزم ..

.

با گنج واریزی دولـــــت چه کنیم ؟؟ 152398126 زخم از زندگیمان درمان می شود .. شکر !!!!

.

.

.

چقدر زیاد پست قبلم را دوست نداشتید ..